درباره وبلاگ


به وبلاگ ما خوش آمدید برای کسب اطلاعات بیشتر به پروفایل مدیر وبلاگ مراجعه کنید
آخرین مطالب


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 138
بازدید کل : 7420
تعداد مطالب : 57
تعداد نظرات : 132
تعداد آنلاین : 2

وبلاگ مهندسی شیمی88روز دانشگاه شهید باهنر کرمان
University Kerman Chemical Engineering 88




سلام ببینده ی عیزیزی که داری از وبلاگ ما دیدن میکنی.چند نکته ای هست که به نظر  میرسه باید همون اول کار بدونی.قبل از اینکه بقیه ی وبلاگ رو بخونی...

اول اینکه این وب یه سری قوانین کوچولو موچولو برای خودش داره که از هرج و مرج و یه سری دعواهایی که معمولا تو وبها اتفاق میفته جلوگیری بشه.این قوانین به همراه شرح کوتاهی از اهداف و چشم انداز وبلاگ رو میتونید در پروفایل مدیر وبلاگ مطالعه کنید...

نکته ی دوم این هست که این وبلاگ تازه راه اندازی شده و شاید شما و خیلی ها مثل شما بخوان که تو این وبلاگ به عنوان یه نویسنده فعالیت داشته باشند.اگر چنین چیزی هست شما باید باز هم برید به همون پروفایل مدیر تا طریقه ی نویسنده شدن که خیلی هم راحت هست رو ببینید و بخونید و بدونید.اما تو این وبلاگ مانع خاصی برای کسی که بخواد فعالیت داشته باشه نیست.حالا یا به عنوان نویسنده و یا به عنوان یه بازدیدکننده... در این وبلاگ به روی همه باز است و ما به صورت پیش فرض شما رو کسی میدونیم که میتونه به پیشرفت بقیه کمک کنه و به عنوان یه نویسنده ی خوب و یا بازدید کننده ی خوب،فعالیت داشته باشه.



ماجرای زیبای علم بهتر است یا ثروت

جمعیت زیادی دور حضرت علی ( ع ) حلقه زده بودند. مرد وارد مسجد شد و در فرصتی مناسب پرسید:
-یا علی! سؤالی دارم. علم بهتر است یا ثروت؟
-علی در پاسخ گفت: علم بهتر است؛ زیرا علم میراث انبیاست و مال و ثروت میراث قارون و فرعون و هامان و شداد.
مرد که پاسخ سؤال خود را گرفته بود، سکوت کرد. در همین هنگام مرد دیگری وارد مسجد شد و همان‌طور که ایستاده بود بلافاصله پرسید :
یا اباالحسن! سؤالی دارم، می‌توانم بپرسم؟
امام در پاسخ آن مرد گفت: بپرس!
مرد که آخر:جمعیت ایستاده بود پرسید:
-علم بهتر است یا ثروت؟
-علی فرمود: علم بهتر است؛ زیرا علم تو را حفظ می‌کند، ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ کنی.
نفر دوم که از پاسخ سؤالش قانع شده بود، همان‌‌جا که ایستاده بود نشست.
- در همین حال سومین نفر وارد شد، او نیز همان سؤال را تکرار کرد،
-و امام در پاسخش فرمود: علم بهتر است؛ زیرا برای شخص عالم دوستان بسیاری است، ولی برای ثروتمند دشمنان بسیار!
هنوز سخن امام به پایان نرسیده بود که چهارمین نفر وارد مسجد شد. او در حالی که کنار دوستانش می‌نشست، عصای خود را جلو گذاشت و پرسید:
-یا علی! علم بهتر است یاثروت؟
-حضرت‌علی در پاسخ به آن مرد فرمودند: علم بهتر است؛ زیرا اگر از مال انفاق کنی کم می‌شود؛ ولی اگر از علم انفاق کنی و آن را به دیگران بیاموزی بر آن افزوده می‌شود.
-نوبت پنجمین نفر بود. او که مدتی قبل وارد مسجد شده بود و کنار ستون مسجد منتظر ایستاده بود، با تمام شدن سخن امام همان سؤال را تکرار کرد.
-حضرت‌ علی در پاسخ به او فرمودند: علم بهتر است؛ زیرا مردم شخص پولدار و ثروتمند را بخیل می‌دانند، ولی از عالم و دانشمند به بزرگی و عظمت یاد می‌کنند.
-با ورود ششمین نفر سرها به عقب برگشت، مردم با تعجب او را نگاه ‌کردند. یکی از میان جمعیت گفت: حتماً این هم می‌خواهد بداند که علم بهتر است یا ثروت! کسانی که صدایش را شنیده بودند، پوزخندی زدند. مرد، آخر جمعیت کنار دوستانش نشست و با صدای بلندی شروع به سخن کرد:
-یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟
امام نگاهی به جمعیت کرد و گفت: علم بهتر است؛ زیرا ممکن است مال را دزد ببرد، اما ترس و وحشتی از دستبرد به علم وجود ندارد.
مرد ساکت شد. همهمه‌ای در میان مردم افتاد؛ چه خبر است امروز! چرا همه یک سؤال را می‌پرسند؟ نگاه متعجب مردم گاهی به حضرت‌ علی و گاهی به تازه‌واردها دوخته می‌شد. در همین هنگام هفتمین نفر که کمی پیش از تمام شدن سخنان حضرت ‌علی وارد مسجد شده بود و در میان جمعیت نشسته بود، پرسید:
-یا اباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟
-امام دستش را به علامت سکوت بالا برد و فرمودند: علم بهتر است؛ زیرا مال به مرور زمان کهنه می‌شود، اما علم هرچه زمان بر آن بگذرد، پوسیده نخواهد شد.
مرد آرام از جا برخاست و کنار دوستانش نشست؛ آن‌گاه آهسته رو به دوستانش کرد و گفت: بیهوده نبود که پیامبر فرمود: من شهر علم هستم و علی هم درِ آن! هرچه از او بپرسیم، جوابی در آستین دارد، بهتر است تا بیش از این مضحکة مردم نشده‌ایم، به دیگران بگوییم، نیایند! مردی که کنار دستش نشسته بود، گفت: از کجا معلوم! شاید این چندتای باقیمانده را نتواند پاسخ دهد، آن‌وقت در میان مردم رسوا می‌شود و ما به مقصود خود می‌رسیم! مردی که آن طرف‌تر نشسته بود، گفت: اگر پاسخ دهد چه؟ حتماً آن‌وقت این ما هستیم که رسوای مردم شده‌ایم! مرد با همان آرامش قلبی گفت: دوستان چه شده است، به این زودی جا زدید! مگر قرارمان یادتان رفته؟ ما باید خلاف گفته‌های پیامبر را به مردم ثابت کنیم.
-در همین هنگام هشتمین نفر وارد شد و سؤال دوستانش را پرسید،
-که امام در پاسخش فرمود: علم بهتر است؛ برای اینکه مال و ثروت فقط هنگام مرگ با صاحبش می‌ماند، ولی علم، هم در این دنیا و هم پس از مرگ همراه انسان است.
سکوت، مجلس را فراگرفته بود، کسی چیزی نمی‌گفت. همه از پاسخ‌‌های امام شگفت‌زده شده بودند که…
-نهمین نفر وارد مسجد شد و در میان بهت و حیرت مردم پرسید:
-یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟
امام در حالی که تبسمی بر لب داشت، فرمود: علم بهتر است؛ زیرا مال و ثروت انسان را سنگدل می‌کند، اما علم موجب نورانی شدن قلب انسان می‌شود.
گاه‌های متعجب و سرگردان مردم به در دوخته شده بود، انگار که انتظار دهمین نفر را می‌کشیدند. در همین حال مردی که دست کودکی در دستش بود، وارد مسجد شد. او در آخر مجلس نشست و مشتی خرما در دامن کودک ریخت و به روبه‌رو چشم دوخت. مردم که فکر نمی‌کردند دیگر کسی چیزی بپرسد، سرهایشان را برگرداندند، که در این هنگام مرد پرسید:
-یا اباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟
نگاه‌های متعجب مردم به عقب برگشت. با شنیدن صدای علی مردم به خود آمدند:
علم بهتر است؛ زیرا ثروتمندان تکبر دارند، تا آنجا که گاه ادعای خدایی می‌کنند، اما صاحبان علم همواره فروتن و متواضع‌اند.
فریاد هیاهو و شادی و تحسین مردم مجلس را پر کرده بود. سؤال کنندگان، آرام و بی‌صدا از میان جمعیت برخاستند. هنگامی‌که آنان مسجد را ترک می‌کردند، صدای امام را شنیدند که می‌گفت:
اگر تمام مردم دنیا همین یک سؤال را از من می‌پرسیدند، به هر کدام پاسخ متفاوتی می‌دادم.

"من شهر دانش و آگاهی هستم و علی دروازه ورود به آن شهر"
پیامبر اسلام (ص)


 

هوشنگ شهبازی

 

نمیدونم باخبر شدید یا نه؛ روز جمعه 6آبان یک هواپیمای بویینگ 727 که از موسکو میومد در فرودگاه مهرآباد بدون اینکه چرخ های جلوش باز بشه فرود اومد!!!!!!!!

این هواپیما 94مسافر و 19 خدمه داشت که هیچکدوم هیچ آسیبی ندیدن!!!!! جان این افراد رو مدیون کاپیتان این هواپیما ،استاد هوشنگ شهبازی، هستیم

طبق اخبار بنده( شااااید غلط(!) )، تا به حال از ایشون هیچ تشکری از طرف کشورمون نشده!

اما آقای هوشنگ شهبازی ما ازتون متشکریم

 

این هم آقای هوشنگ شهبازی:

Image

 

و این هم اون هواپیمای شاهکار(!) :

Image

 

 



جمعه 13 آبان 1390برچسب:هوشنگ شهبازی,فرزانه اسدی پور,ukce88, :: 20:40 ::  نويسنده : فرزانه اسدی پور
راز خوشبختی ...
 
روزی یک زوج،بیست و پنجمین سالگرد ازداوجشان را جشن گرفتند.آنها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول 25 سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند.
تو این مراسم سردبیرهای روزنامه های محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشون (راز خوشبختی شون رو) بفهمند.

سردبیر میگه:آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یه همچین چیزی چطور ممکنه؟

شوهره روزای ماه عسل رو بیاد میاره و میگه:بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمیلا رفتیم،اونجا برای اسب سواری هر دو،دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم.اسبی که من انتخاب کرده بودم خیلی خوب بود ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود.سر راهمون اون اسب ناگهان پرید و همسرم رو زین انداخت .

همسرم خودشو جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت :"این بار اولته" دوباره سوار
اسب شد و به راه افتاد.بعد یه مدتی دوباره همون اتفاق افتاد این بار همسرم
نگاهی با آرامش به اسب انداخت و گفت:"این دومین بارت" بعد بازم راه افتادیم
.وقتی که اسب برای سومین بار همسرم رو انداخت خیلی با آرامش تفنگشو از کیف
برداشت و با آرامش شلیک کرد و اونو کشت.

سر همسرم داد کشیدم و گفتم :"چیکار کردی؟ حیوان بیچاره رو کشتی!دیونه شدی؟"

همسرم با خونسردی یه نگاهی به من کرد و گفت:"این بار اولت بود
...


جمعه 22 مهر 1390برچسب:راز خوشبختی,فرزانه اسدی پور,ukce88, :: 18:28 ::  نويسنده : فرزانه اسدی پور
 

 

 ســـخت تریــن سوال جـــهان

به این تصویر نگاه کنید و بعد به سوالها جواب بدید..... هرکی جواب بده معلومه آی کیوش درحد ی نابغه ست

 
 
 
 
 
 
 
 


 

  

کدوم دانش آموز خسته و خواب آلود به نظر میرسه؟

کدومشون دوقلو هستن؟

چند تا زن در عکس دیده میشه ؟

چند نفرشون خوشحال هستن؟


چند نفرشون ناراحتن؟

 

 



پنج شنبه 30 شهريور 1390برچسب:سخت ترین سوال جهان,فرزانه اسدی پور, ukce88, :: 13:25 ::  نويسنده : فرزانه اسدی پور

 

اجازه ...!ببخشيد با شما بودم...
جوان خيلي آرام و متين به مرد نزديک شد و با لحني مؤدبانه گفت :
ببخشيد آقا! من مي تونم يه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟
مرد که اصلا توقع چنين حرفي را نداشت و حسابي جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و ميان بازار و جمعيت، يقه جوان را گرفت و عصباني، طوري که رگ گردنش بيرون زده بود، او را به ديوار کوفت و فرياد زد:
مرديکه عوضي، مگه خودت ناموس نداري ... مي خوري تو و هفت جد آبادت ... خجالت نمي کشي؟...
جوان امّا، خيلي آرام، بدون اينکه از رفتار و فحش هاي مرد عصبي شود و عکس العملي نشان دهد، همانطور مؤدبانه و متين ادامه داد
خيلي عذر مي خوام فکر نمي کردم اين همه عصبي و غيرتي شين، ديدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه ميکنن و لذت مي برن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگيرم که نامردي نکرده باشم ...حالا هم يقمو ول کنين، از خيرش گذشتم!
مرد خشکش زد ... همانطور که يقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زير چشمي زنش را برانداز کرد... .



شنبه 26 شهريور 1390برچسب:غيرت,سجاد زمانی, :: 20:27 ::  نويسنده : سجاد زمانی

 

 

روزی که امیرکبیر گریست

سال 1264 قمرى، نخستين برنامه‌ى دولت ايران براى واکسن زدن به فرمان اميرکبير آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانى ايرانى را آبله‌کوبى مى‌کردند. اما چند روز پس از آغاز آبله‌کوبى به امير کبير خبردادند که مردم از روى ناآگاهى نمى‌خواهند واکسن بزنند. به‌ويژه که چند تن از فالگيرها و دعانويس‌ها در شهر شايعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه ‌يافتن جن به خون انسان مى‌شود

هنگامى که خبر رسيد پنج نفر به علت ابتلا به بيمارى آبله جان باخته‌اند، امير بى‌درنگ فرمان داد هر کسى که حاضر نشود آبله بکوبد بايد پنج تومان به صندوق دولت جريمه بپردازد. او تصور مى کرد که با اين فرمان همه مردم آبله مى‌کوبند. اما نفوذ سخن دعانويس‌ها و نادانى مردم بيش از آن بود که فرمان امير را بپذيرند. شمارى که پول کافى داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله‌کوبى سرباز زدند. شمارى ديگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان مى‌شدند يا از شهر بيرون مى‌رفتند

روز بيست و هشتم ماه ربيع الاول به امير اطلاع دادند که در همه‌ى شهر تهران و روستاهاى پيرامون آن فقط سى‌صد و سى نفر آبله کوبيده‌اند. در همان روز، پاره دوزى را که فرزندش از بيمارى آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امير به جسد کودک نگريست و آنگاه گفت: ما که براى نجات بچه‌هايتان آبله‌کوب فرستاديم. پيرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امير، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبيم جن زده مى‌شود. امير فرياد کشيد: واى از جهل و نادانى، حال، گذشته از اينکه فرزندت را از دست داده‌اى بايد پنج تومان هم جريمه بدهي.. پيرمرد با التماس گفت: باور کنيد که هيچ ندارم.. اميرکبير دست در جيب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمى‌گردد، اين پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز

چند دقيقه ديگر، بقالى را آوردند که فرزند او نيز از آبله مرده بود. اين بار اميرکبير ديگر نتوانست تحمل کند. روى صندلى نشست و با حالى زار شروع به گريستن کرد...

در آن هنگام ميرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانى اميرکبير را در حال گريستن ديده بود. علت را پرسيد و ملازمان امير گفتند که دو کودک شيرخوار پاره دوز و بقالى از بيمارى آبله مرده‌اند. ميرزا آقاخان با شگفتى گفت: عجب، من تصور مى‌کردم که ميرزا احمدخان، پسر امير، مرده است که او اين چنين هاى‌هاى مى‌گريد. سپس، به امير نزديک شد و گفت: گريستن، آن هم به اين گونه، براى دو بچه‌ى شيرخوار بقال و چقال در شأن شما نيست

امير سر برداشت و با خشم به او نگريست، آنچنان که ميرزا آقاخان از ترس بر خود لرزيد. امير اشک‌هايش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانى که ما سرپرستى اين ملت را بر عهده داريم، مسئول مرگشان ما هستيم.

ميرزا آقاخان آهسته گفت: ولى اينان خود در اثر جهل آبله نکوبيده‌اند

امير با صداى رسا گفت: و مسئول جهلشان نيز ما هستيم.. اگر ما در هر روستا و کوچه و خيابانى مدرسه بسازيم و کتابخانه ايجاد کنيم، دعانويس‌ها بساطشان را جمع مى‌کنند. تمام ايرانى‌ها اولاد حقيقى من هستند و من از اين مى‌گريم که چرا اين مردم بايد اين قدر جاهل باشند که در اثر نکوبيدن آبله بميرند

روحش شاد یادش گرامی



پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:امیرکبیر,فرزانه اسدی پور,ukce88, :: 20:13 ::  نويسنده : فرزانه اسدی پور
انسانیت من شرمنده ی تو ام...
من تو را مسخره عالم کرده ام.از تو اسمی ساخته ام که با آن بر سر تمام مردم دنیا و تمام انسانها و انسانیت کلاه میگذارم.تو را تنها زمانی میشناسم که بتوانم اسمت را سپر کنم در برابر آنچه که در برابرش متهم هستم و هر جا که اسمی از انسانیت میبرم صرفا برای ضد هر چه انسانیت است.هر گاه که به سنگی برخوردم و هر گاه که به سدی رسیدم و مانعی در کارم بود و هر جا که رقیبی جدید برایم بوجود آمد اسمت را مقدس تر از هر چه مقدس است و بالاتر از هر سوگندی و محترم تر از هر آنچه که فکرش را بکنید حتی خود خدا بر زبان آوردم و کار خود را با انسانیت توجیه کردم و وجدان اخلاقی را دستیاری برای انسانیت و توجیهی برای هر کاری که میلم میکشید.همین توی کلمه ی انسانیت بودی که برای اولین بار انسان را به من شناساندی و وجدان را برایم معنی کردی و کار و شور و شوق و رفاقت و دوستی و عدالت و... را برایم ساختی و از آن وقت که من آنها را دانستم، دانستم که فقدانشان چیست،کینه و حسد و دشمنی و نابرابری وظلم و ... . به من نور نشان دادی و من سایه را دیدم و از این  همه مفاهیم انسانی هر چه غیر انسانی بود دریافت کردم و تنها چیزی که از این همه آمورزه ی انسانی برای خود به یادگار نگاه داشتم لغات بودند!!!از آن پس به هر چه که خوش داشتم این واژگان را اطلاق میکردم و هر که را که و هر چه که بد می انگاشتم با این کلمات سر به نیست!هر آنچه که زیبا بود زشت کردم و هر چه که زشت بود با کلماتی زیبا پوشاندم.آنها را جامه ای کردم بر تن تیرگیها و کلاهی درست بر سر مردمان،همانندی برای کلاه شرعی!از یادم پاک کردم و از یاد بقیه نیز ،به راستی  معانی این لغات چه بود.بر سر زبان هر ناکس این لغات جاری میشد و  تنها کسی توانست سری در سرها در بیاورد که سر خود کلاه گذاشته و یا کلاه دیگران برداشته باشد!به یاد برده شد هر چه که انسان داشت و هر چه که اسمش انسانیت بود.مسخ شد تمام آنچه که انسانیت بود.از بین رفت و سوخت و خاکستر شد و خاکسترش را بردند و از آن شربتی درست کردن و خوردند و اسمش بر زبانها آمد.
 تو هنوز زنده بودی ولی دیگر کسی تو را نمیشناخت...

 



پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, :: 16:22 ::  نويسنده : عباس رهامی

رفتم درمونگاه , منشیه میگه : مریض شمایید؟
گفتم پَــــ نَ پَــــ من میکروبم , اومدم خودمو معرفی کنم!

 با دوستم رفتیم باغ وحش،جلوی قفسِ شیر وایسادیم. دوستم میگه:شیرِ؟ میگم:پَــــ نَ پَــــ... گربه اس باباش مرده ریش گذاشته!!!!

تو اتاق عمل نوزاد تازه به دنیا اومده به دستیار میگم چاقو رو بده میگه میخوای بند نافو ببری؟ پـَـَـ نَ پـَـَــــ میخوام رقص چاقو کنم از مامان بچه شاباش بگیرم!!

بعد از چند ساعت عمل بچم به دنیا اومده با کلی ذوق به بابام نشونش می دم.میگه بچته؟؟؟!! میگم پَــــ نَ پَــــ اینو الان از اینترنت دانلود کردم نسخه آزمایشیه واسه تست تا اصلش بیاد!!!

  دوستم تو خونه خوابیده بود داداشم از راه اومده میگه خوابه؟ میگم پَـــ نَ پَـــ رفته رو اسکرین سیور لگد بزنی روشن میشه!!!! به دوستم میگم فهمیدی مریم جدا شد؟؟؟ میگه از شوهرش؟؟؟؟؟ پـَــ نَ پـَـــ چسبیده بود کف ماهیتابه کفگیر زدم جدا شد...

واسه استخدام رفتم یه شرکتی خانومه میگه :شما برای آگهی استخدام اومدین؟
گفتم پـَـَـ نَ پـَـَــــ اومدم بگم اصلا رو من حساب نکنین!!!!!

رفتم دادگستری یارو میپرسه شکایت داشتید؟ گفتم پـَـَـ نَ پـَـَــــ یه خورده برنج آوردم با ترازوی عدالت وزن کنم !

جلو خواهرم سوسکه رو با دمپایی لهش کردم دل و رودش پخش زمین شده ...خواهرم میگه مرده الان ؟
پَــــ نَ پَــــ این ترمیناتوره الان خودش رو جمع میکنه دوباره راه میافته

رفتم خونه دوستم کامپیوترش خرابه... میگم پاورت سوخته کامل! میگه یعنی یکی دیگه بگیرم ؟ میگم پَـــ نَ پَــــ سوختگیش جدی نیست پماد سوختگی بزنی خوب میشه

میگم دیشب یه پشه اومده بود تو اتاقم میگه کشتیش؟ پَــــ نَ پَـــــ اومدم بِزنم، نتونستم ، خونِ من تو رگهاش جریان داشت! ،یهو گفت بابا ...!! بعدشم نشَستیم دوتایی تا صبح گریه کردیم ، گوشه اتاق

تصادف کردم، زنگ زدم ۱۱۰ ... پلیسه اومده میگه تصادف کردی؟!گفتم پـــ نَ پَـــــ اینا همش نقشه بود بیای ببینمت

میگه چجوری رفتی آمریکا ؟میگم من اینجا دانشجو ام.میگه یعنی « اپلای » کردی؟!
پَــــ نَ پَـــــ وقتی کنکور آزاد میدادم انتخاب هفتمُ تیک زدم آمریکا قبول شدم

یارو با ١٦٠تا سرعت زده به یه عابر پیاده عابره پرت شده٢٠متر اونطرفتر افتاده زمین هیچ تکونیم نمیخوره.دوستم میگه یعنی مرده؟میگم پـَـَـ نَ پـَـَــــ داره تمارض میکنه پنالتی بگیره

مادر دانش آموزِ اومده مدرسه....معلم بهش میگه با بچتون ریاضی تمرین کنین....میگه تو خونه؟....پَـــ نَ پــــ تو زمین های خاکی........اکثر قهرمانا از زمین های خاکی شروع کردن

یارو اومده خونه رو ببینه واسه خرید. تا طبقه سوم با پله اومده میگه پس اینجا کلا آسانسور نداره!! پَـــ نَ پَــــ آسانسور داره ولی از طبقه چهارم شروع میشه !

رفتم خونه دیدم ماهی از تنگ افتاده بیرون،داداشم میگه یعنی مرده؟ میگم پـَـَـ نَ پـَـَــ دوگانه سوزش کردم وقتی آب نیست با هوا کار میکنه!!

زنگ زدم ۱۱۰، یارو پرسید اتفاقی‌ افتاده؟ گفتم: پـَـــ نَ پـَـــ شما زنگ نزدید نگران شدم، گفتم حتما اونجا اتفاقی‌ افتاده!!!

دارم تو خونه رو ترد میل میدوم بابام میاد میگه داری میدویی لاغر کنی...!! پَـــ نَ پَـــ کلاسم دیر شده عجله دارم

تو خیابون دست دوست دخترمو كه عينك دودي زده رو گرفتم دارم رد میشم.دختر خالم دیدتم میگه اااا دوست دخترته؟؟؟گفتم پَـــ ن َ پَــ
کوره دارم از خیابون ردش میکنم ثواب داره

از سایت میخواستم یه فایل دانلود کنم ..... ٥٦٠ثانیه صبر کردم بعد پیغام میده : میخوای این فایل رو دانلود کنی ؟ میگم پـَـــ نَ پَـــــ خیلی حال داد یکبار دیگه بشمر من بازم برم قایم شم ..... نیایا

به مامانم میگم: فکر کنم دیگه وقتشه از تنهایی در بیام،هر چی باشه بیست و شش سالمه مامان... میگه: یعنی زن میخوای پدرسوخته؟ میگم پـَـَـ نَ پـَـَــــ یه داداش توپول موپول میخواستم روم نمیشه مستقیم به بابا بگم..

به دوستم میگم یه ذره حجابتو درست کن ... میگیرن !میگه کی ؟ پلیس ؟
پَـــ نَ پَــــ دست اندرکاران شبکه فشن تی وی



چهار شنبه 9 شهريور 1390برچسب:, :: 2:41 ::  نويسنده : مدیریت ویلاگ

 الآن دیگه آخرای ماه رمضونه؛ امیدوارم خدا نمازها و روزه هامونو قبول کنه....گرچه به قول پیامبر عظیم الشأنمون تنها اون مقدار از نماز به حساب میاد که با توجه خونده بشه!!! بنظرمیاد روزه هم همینطوری به حساب بیاد....

 

و اما بعضی ها(که بعضی ها اینجا یعنی اکثرا! ) جالب تر از بقیه روزه می گیرن

 

 

اینم چند تا کاریکاتور که به افتخار این روزه دارها کشیده شده :

 

 



شنبه 5 شهريور 1390برچسب:ماه رمضان,روزه؟! , فرزانه اسدی پور,ukce88, :: 11:35 ::  نويسنده : فرزانه اسدی پور

سلاااااااااااااااااااام به همه

بعد از ریختن کلی عرق شرم و اینا(که خودتون میدونید چرا)خوبین؟سلامتین؟

این مطلبو بخونید جالبه؛منتظر نظرهاتون هستم

 

 

 

مشتی خاکم. سبک و آزاد و بی تعلق. نامی ندارم و کسی مرا نمی شناسد

با باد سفر می کنم. گاهی در باغچه ای کوچک اقامت می کنم تا به ریشه ای کمکی کنم

و غذای گیاهی کوچک را به او برسانم و

گاهی به بیابان می روم تا خلوتی کنم

و از خورشید، سکوت و سوختن بیاموزم

 

بسیاری اوقات اما، خاک پای عابرانم

خاک پای هر کودک و هر پیر و هر جوان

 

 

 

 

سال ها پیش اما، تندیسی مغرور بودم با چشم هایی از عقیق،

تراشیده و بالابلند

 

 

زندانی دیوار و سقف و مردم.

فریفته ی پیشکش و قربانی و دست هایی که به من التماس می کرد.

مردم خود مرا از کوه جدا کردند و تراشیدند و آوردند و بعد خود به پایم افتادند

 

 


هیچ کس به قدر من ناتوان نبود

آنها اما از من می خواستند که زمین را حاصلخیز کنم

آسمان را پرباران

می خواستند که گوسفندشان را شیرافشان کنم و چشمه ها را جوشان

من اما هرگز نه چشمه ای را جوشان کردم و نه گوسفندی را شیرافشان

و نه هرگز زمین و آسمان را حاصلخیز و پرباران

 


ستایش مردم اما فریبم داد

لذت تمجید، خون سیاهی بود که در تن سنگی ام جاری می شد

هیچ کس نمی داند که هر بتی آرام آرام بت می شود

 

.

.

.



ادامه مطلب ...


1- آمریکا – 93.9 میلیارد دلار

در سال 2008 ، تعداد 35 میلیون گردشگر از میدان تایمز دیدن کردند، 31 میلیون گردشگر به شهر لاس وگاس سفر کردند و 24 میلیون گردشگر از بازارها و پارک های این کشور در واشنگتن بازدید کردند. با توجه به این آمار این کشور در رتبه ی دوم پربازدید ترین کشورهای جهان و در رتبه ی نخست پردرآمدترین کشورهای جهان از لحاظ صنعت گردشگری قرار دارد. در سال 2008 صنعت گردشگری این کشور درآمدی بیش از 110 میلیارد دلار بدست آورد که تقریباً دو برابر اسپانیا است اما بعد از رکود اقتصادی درآمد حاصل از گردشگری این کشور به حدود 94 میلیارد دلار کاهش پیدا کرده است با این حال هنوز رتبه ی نخست در این فهرست را داراست.

پردرآمد ترین کشورها از صنعت توریسم

2- اسپانیا – 53.2 میلیارد دلار

سواحل فوق العاده زیبا، شهرهای تاریخی، موسیقی زیبای اسپانیایی ، آب میوه های طبیعی و نوشدنی های محلی ، موزه های بارسلونا ، پیست اسکی پیرنه از جمله عواملی هستند که گردشگران را برای سفر به این کشور زیبا ترغیب می کنند. در طول سال های اخیر اسپانیا با توجه به تعداد زیاد گردشگرانی که به این کشور آمده اند اسپانیا بالاتر از کشورهایی چون ایتالیا قرار گرفته و مکان سوم در فهرست محبوب ترین کشورهای جهان و همچنین مکان دوم در فهرست پردرآمدترین کشورهای جهان از لحاظ صنعت گردشگری را بدست آورده است. در دو دهه ی اخیر صنعت گردشگری به یکی از منابع مهم جذب درآمد این کشور تبدیل شده به طوری که در سال 2008 بیش از 60 میلیارد دلار درآمد و در سال 2009 بیش از 53 میلیارد دلار برای اسپانیا جذب کرده است.

پردرآمد ترین کشورها از صنعت توریسم

3- فرانسه – 49.4 میلیارد دلار

مهم نیست شما دنبال چه چیزی بگردید ، مطمئناً هدفتان را در فرانسه پیدا خواهید کرد. میلیون ها گردشگراز سرتاسر جهان این حقیقت را می دانند و هر ساله به این کشور سفر می کنند. پیست های اسکلی آلپ ، سواحل مناسب برای موج سواری، مهمانی های بزرگ در پاریس ، یا نوشیدنی های درجه یک از دلایل سفر گردشگران به این کشور است. در سال 2008 کشور فرانسه 79 میلیون و در سال 2009 74 میلیون بازدید کننده داشت و به همین دلیل رتبه ی اول را در فهرست پربازدید ترین مقاصد گردشگری جهان و رتبه ی سوم پردرآمدترین کشورهای جهان از لحاظ صنعت گردشگری را بدست آورد.

پردرآمد ترین کشورها از صنعت توریسم

4- ایتالیا – 40.2 میلیارد دلار

صنعت گردشگری با درآمدی در حدود 45 میلیارد دلاردر سال 2008 و 40.2 میلیارد دلار در سال 2009 یکی از مهم ترین جنبه های اقتصادی کشور ایتالیا محسوب می شود. هنرهای زیبا، آشپزی درجه یک ، صنعت مد ، سواحل زیبای مدیترانه و فرهنگ غنی این کشور از جمله دلایل محبوبیت این کشور نزد گردشگران است. 44میراث جهانی یونسکو در این کشور قرار دارد که بیش تر از هر کشوری در جهان است. ایتالیا رتبه ی پنجم در فهرست پربازدید ترین کشورهای جهان و رتبه ی چهارم در فهرست پردرآمدترین کشورهای جهان از لحاظ صنعت گردشگری قرارد دارد.

پردرآمد ترین کشورها از صنعت توریسم

5- چین – 39.7 میلیارد دلار

چین یکی از خارق العاده ترین کشورها برای گردشگران است به طوری که روز به روز محبوبیت آن نزد گردشگران در حال افزایش است. در سال 2008، 53 میلیون و در سال 2009، 50 میلیون گردشگر به چین سفر کردند. این تعداد بازدید باعث شده تا چین در رتبه ی چهارم پربازدید ترین مقاصد توریستی دنیا و رتبه ی پنجم پردرآمدترین کشورهای دنیا از لحاظ گردشگری قرار بگیرد. سه شهر پکن ، شانگ های و گوانگ ژو به عنوان پربازدیدترین و ثروتمندترین شهر های چین انتخاب شده اند.

پردرآمد ترین کشورها از صنعت توریسم

6- آلمان – 34.7 میلیارد دلار

آلمانی های خلاق و باهوش خوب می دانند که چطور محصولی پرفروش بسازند، چه این محصول سوسیس باشد چه سیب زمینی و یا ماشین. آلمانی ها برج ایفل ، ساحل های زیبای استرالیا و حتی کلیساهای واتیکان را ندارند اما درآمد حاصل از گردشگری این کشور در سال 2008 به 40 میلیارد دلار و در سال 2009 به بیش از 34 میلیارد دلار رسید. قصر های رویایی، جو ادبی برلین، کباب های ترکی و ... از عواملی هستند که سالانه بیش از 25 میلیون گردشگر را به این کشور جذب می کنند. آلمان در رتبه ی نهم محبوب ترین مقاصد گردشگری و رتبه ی ششم پردرآمدترین کشورها از لحاظ گردشگری قرار دارد. تعداد گردشگران و درآمد حاصل از گردشگری در این کشور روز به روز درحال افزایش است.

 

7- انگلستان – 30 میلیارد دلار

انگلستان و مخصوصاً شهر لندن یکی از دیدنی ترین مکان های جهان برای هر گردشگر است. پایتخت انگلستان با 15 میلیون بازدید کننده در سال 2008 دومین شهر پر بازدید جهان به حساب می آید. به علت واحد پولی این کشور(پوند) این کشور یکی از گران ترین مقاصد گردشگری در جهان است به طوری که قیمت یک قهوه چند برابر دیگر کشورهای اروپایی است. در سال 2008 تعداد بازدید کنندگان از این شهر به 30 میلیون و در سال 2009 به 28 میلیون نفر رسیده که این آمار نشان می دهد سفر به این کشور ارزش پول خرج کردن را دارد.

 

8- استرالیا – 25.6 میلیارد دلار

اگر اهل موج سواری یا ورزش های دریایی باشید یا حتی اگر اهل کافه رفتن هستید مطمئناً با یک بار سفر به استرالیا عاشق این کشور می شوید. خانه ی اپرا، بیابان های زیبا، ساحل های زیبا و مناطق زیبای دیگری مثل صخره های مرجانی باعث شده اند تا این کشور به یکی از پردرآمد ترین کشورهای دنیا از لحاظ گردشگری تبدیل شود. گردشگرانی که به این کشور می آیند تقریباً 25 میلیارد دلار برای استرالیا درآمد دارند و این کشور را در رتبه ی هشتم این لیست قرار داده اند. نکته ای که قابل توجه است درآمد این کشور از صنعت گردشگری در سال 2008 و 2009 است به طوری که در سال 2008 24.8 میلیارد دلار و در سال 2009 25.6 میلیارد دلار درآمد داشت و تنها کشوری است که رکورد اقتصادی باعث کاهش کسب درآمد آن نداشت.

 

9- ترکیه – 21.3 میلیارد دلار

این کشور با توجه به بناهای تاریخی و مناطق زیبایی که دارد سالانه میزبان خیل عظیمی از گردشگران خارجی است. دو بنا از 7 بنای عجیب دوران کهن جهان در این کشور واقع شده است. در سال های اخیر ترکیه به عنوان یکی از محبوب ترین مقاصد گردشگری در جهان تبدیل شده به طوری که بین سال های 2000 تا 2008 تعداد گردشگرانی که به این کشور سفر کرده اند از 8 میلیون نفر به 25 میلیون نفر افزایش پیدا کرده است. به همین خاطر این کشور از لحاظ تعداد بازدید در رتبه ی هفتم جهان و از لحاظ کسب درآمد در رتبه ی نهم جهان قرار دارد.

پردرآمد ترین کشورها از صنعت توریسم

10- اتریش – 19.4 میلیارد دلار

مناطق پوشیده از برف و مناسب برای اسکی، قدم زنی در وه های آلپ ، کافه های وین ، شکلات فروشی های مملو از خوشمزه ترین سوهان های گردو، مهمان نوازی مردم محلی و ... همه و همه از دلایلی هستند که گردشگران را به سفر به این کشور تشویق می کند. هر چند اتریش کشور کوچکی است اما چه در فصل تابستان و چه در زمستان میزبان تعداد زیادی از گردشگرانی است که از سرتاسر جهان به این کشور سفر می کنند. درآمد حاصل از صنعت گردشگری در این کشور اهمیتی بسیار زیادی در اقتصاد این کشور دارد به طوری که 9 درصد درآمد ناخالص داخلی را شامل می شود.

 



 



شنبه 5 شهريور 1390برچسب:, :: 2:30 ::  نويسنده : مدیریت ویلاگ

باید از نویسنده ی این مطلب واقعا تشکر کنم چرا که خیلی خوب زبون بچه ها رو میفهمه!دستش درد نکنه...کپی پیستی بیش نیست ولی واقعا خوندن داره...شاید در آینده به کار شما هم بیادا!

من مشغول تماشاي سريال ، دخترم بدو بدو اومد و پرسيد .
دخترم : مامان تو زني يا مردي ؟من : زنم ديگه پس چي ام ؟دخترم : بابا ، چي اونم زنه ؟

من : نه ماماني بابا مرد .دخترم : راست ميگي مامان ؟من : اره چطور مگه ؟
دخترم : هيچي مامان ! ديگه كي زنه ؟
من : خاله بتي ، خاله مريم ، خاله آرزو ، مامان بزرگ
دخترم : دايي سعيد هم زنه ؟
من : نه اون مرده !
دخترم : از كجا فهميدي زني ؟
من : فهميدم ديگه مامان، از قيافه ام .
دخترم : يعني از چي ؟ از قيافه ات
من : از اينكه خوشگلم ،
دخترم : يعني هر كي خوشگل بود زنه‌ ؟
من : اره دخترم
دخترم : بابا از كجا فهميد مرده
من : اونم از قيافش فهميد . يعني بابايي چون ريش داره و ريشهاشو ميزنه و زياد خوشگل نيست مرده !
دخترم : يعني زنا خوشگل مردا زشتن ؟
من : اره تقريبا .
دخترم : ولي بابايي كه از تو خوشگلتره
من : اولا تو نه شما بعدشم باباييت كجاش از من خوشگلتره ؟
دخترم : چشاش
من : يعني من زشتم مامان ؟
دخترم : آره
من : مرسي
دخترم : ولي دايي سعيد هم از خاله بتي خوشگلتره !!
من : خوب مامان بعضي وقتها استثنا هم هست
دخترم : چي اون حرفه كه الان گفتي چي بود
من : استثنا يعني بعضي وقتها اينجوري ميشه
دخترم : مامان من مردم
من : نه تو زني
دخترم : يعني منم زشتم
من : نه مامان كي گفت تو زشتي تو ماهي ، ولي تو الان كودكي
دخترم : يعني من زن نيستم ؟
من : چرا جنسيتت زنه ولي الان كودكي
دخترم : يعني چي ؟
من : ببين مامان همه ي ادما شناسنامه دارن كه توي شناسنامه شون جنسيتشون مشخص ميشه جنسيت تو هم توي شناسنامه ات زنه .
دخترم : يعني منم مامانم ؟
من : اره ديگه تو هم مامان عروسكهاتي
دخترم : نه ، مامان واقعي ام ؟
من : خوب تو هم يه مامان واقعي كوچولو براي عروسكهات هستي ديگه
دخترم : مامان مسخره نباش ديگه من چي ام ؟
من : تو كودكي
دخترم : كي زن ميشم ؟
من : بزرگ شدي
دخترم : مامان من نفهميدم كيا زنن ؟
من : ببين يه جور ديگه ميگم . كي بتو شير داده تا خوردي بزرگ شدي
دخترم : بابا
من : بابات كي بتو شير داد ؟ !!!!!!!!!!
دخترم : بابا هر شب تو ليوان سبزه بهم شير ميده ديگه
من : نه الان رو نمي گم ، كوچولو بودي ؟
دخترم : نمي دونم
من : نمي دونم چيه ؟ من دادم ديگه
دخترم : كي؟
من : اي بابا ولش كن ، بين مامان ، زنها سينه دارن كه باهاش به بچه ها شير ميدن ، ولي مردا ندارن
دخترم : خب بابا هم سينه داره
من : اره داره ولي باهاش شير نمي ده !! فهميدي
دخترم : خوب منم سينه دارم ولي شير نمي دم پس مردم .
من : اي بابا ببين مامان جون خودت كه بزرگ بشي كم كم مي فهمي .
دخترم : الان مي خوام بفهمم .
من : خوب هر كي روسري سرش كنه زنه هر كي نكنه مرده
دخترم : يعني تو الان مردي ميريم پارك زن ميشي
من : نه ببين ، من چيه تو ميشم ؟
دخترم : مامانم
من : خوب مامانا همشون زنن و باباها همشون مردن
دخترم : اهان فهميدم .
من : خدا خيرت بده كه فهميدي ، برو با عروسكهات بازي كن
نيم ساعت بعد
دخترم : مامان يه سوال بپرسم
من : بپرس ولي در مورد زن و مرد نباشه ها
دخترم : در مورد ماهي قرمزه است .
من : خوب بپرس
دخترم : مامان ماهي قرمزه زنه يا مرده ؟
من:..................



یک شنبه 19 تير 1390برچسب:, :: 9:10 ::  نويسنده : مدیریت ویلاگ

تا اونجایی که ماها با خبر شدیم این زلزله ی ژاپن پیامدهای خیلی زیادی داشته...از وحشت ملت ها برای داشتن یه انرژی هسته ای با این همه خطر تا رفتار حیرت انگیز ژاپنی ها بعد از واقعه ی بزرگ!یکی از این پیامدها که همون پیامد اخلاقی برای تمام جهان بود به تصویر کشیده میشه و نتیجش این میشه که این پایین میبنید.کاش که همه ی آدما اینجوری بودن...همه ی کشورها...



شنبه 18 تير 1390برچسب:, :: 12:10 ::  نويسنده : مدیریت ویلاگ

 


دیدم به خواب حافظ
نیمه شبِ پریشب گشتم دچار کابوس‏...
دیدم به خواب حافظ .توى صف اتوبوس...                                 
گفتم: سلام خواجه                                     گفتا: علیک جانم
گفتم: کجا روانى ؟                                      گفتا: خودم ندانم
گفتم: بگیر فالى،                                        گفتا: نمانده حالى
گفتم: چگونه ‏اى؟                                       گفت: در بند بى‏خیالى
گفتم که: تازه تازه شعر و غزل چه دارى      گفتا که: مى‏سرایم شعر سپید بارى‏
گفتم: کجاست لیلى ، مشغول دلربایى ؟      گفتا: شده ستاره در فیلم سینمایى
گفتم: بگو ز خالش، آن خال آتش افروز         گفتا: عمل نموده، دیروز یا پریروز
گفتم: بگو زمویش،                                      گفتا: که مِش نموده
گفتم: بگو ز یارش                                        گفتا: ولش نموده
گفتم: چرا..چگونه؟ عاقل شدست مجنون؟   گفتا: شدید گشته معتاد گرد و افیون
گفتم: کجاست جمشید؟ جام جهان نمایش؟ گفتا: خریده قسطى تلویزّیون به جایش‏
گفتم: بگو ز ساقى حالا شده چه کاره          ‏گفتا: شده پرستار یا منشى اداره
گفتم: بگو ز زاهد، آن رهنماى منزل              گفتا: که دست خود را بردار از سر دل
گفتم: ز ساربان گو با کاروان غم‏ها                گفتا: آژانس دارد با تور دور دنیا 
گفتم: بکن ز محمل یا از کجاوه یادى             گفتا: پژو دوو بنز یا گلف تُک مدادى
گفتم که: قاصدت کو؟ آن باد صبح شرقى      گفتا که: جاى خود را داده به فکس برقى
گفتم: بیا ز هدهد جوییم راه چاره                  گفتا: به جاى هدهد دیش است و ماهواره‏
گفتم: سلام ما را باد صبا کجا برد                  گفتا: به پست داده ، آوُرد یا نیاوُرد ؟
گفتم: بگو ز مشکِ آهوى دشت زنگى           گفتا که: ادکلن شد در شیشه ‏هاى رنگى‏
گفتم: سراغ دارى میخانه‏اى حسابى           گفت: آن چه بود از دم گشته چلوکبابى

 



جمعه 17 تير 1390برچسب:, :: 15:53 ::  نويسنده : سجاد زمانی
 
زلال که باشی آسمان در تو پیداست
 
http://groups.yahoo.com/group/Goonagoon/join
 
پرسید.... م
چطور بهتر زندگی کنم ؟
با كمی مكث جواب داد :
 
گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ،
با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ،
و بدون ترس برای آینده آماده شو .
ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .
شک هایت را باور نکن ،
وهیچگاه به باورهایت شک نکن .
زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیكه بدانی چطور زندگی کنی .
پرسیدم ،
آخر .... ،
و او بدون اینكه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد :
مهم این نیست که قشنگ باشی ... ،
قشنگ این است که مهم باشی ! حتی برای یک نفر .
كوچك باش و عاشق ... كه عشق ، خود میداند آئین بزرگ كردنت را ..
بگذارعشق خاصیت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسی .
موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن ..
داشتم به سخنانش فكر میكردم كه نفسی تازه كرد وادامه داد ...

هر روز صبح در آفریقا ، آهویی از خواب بیدار میشود و برای زندگی كردن و امرار معاش در صحرا میچراید ،
آهو میداند كه باید از شیر سریعتر بدود ، در غیر اینصورت طعمه شیر خواهد شد ،
شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا میگردد ، كه میداند باید از آهو سریعتر بدود ، تا گرسنه نماند ..
مهم این نیست كه تو شیر باشی یا آهو ... ،
مهم اینست كه با طلوع آفتاب از خواب بر خیزی و برای زندگیت ، با تمام توان و با تمام وجود شروع به دویدن كنی ..
به خوبی پرسشم را پاسخ گفته بود ولی میخواستم باز هم ادامه دهد و باز هم به ... ،
كه چین از چروك پیشانیش باز كرد و با نگاهی به من اضافه كرد :
زلال باش .... ،‌ زلال باش .... ،
فرقی نمی كند كه گودال كوچك آبی باشی ، یا دریای بیكران ،

زلال كه باشی ، آسمان در تو پیداست

http://groups.yahoo.com/group/Goonagoon/join


 

 



جمعه 17 تير 1390برچسب:مثل آب,,,زلال,,,, :: 15:41 ::  نويسنده : سجاد زمانی

 

با عرض سلام به همه ي شما بچه هاي خوب ميم شيمي 88 روز و بقيه كساني كه به اين وبلاگ سر ميزنند.اميدوارم همه درساتونو با نمره ي خوب پاس كرده باشين و تا اينجاي تعطيلات  حسابي بهمتون خوش گذشته باشه...

  ........................................................................................................................................

پروژه بسیار جالب یک دانشجو!!

  دانشجویی که سال آخر دانشکده خود را میگذراند به خاطر پروژهای که انجام داده بود جایزه اول را گرفت.
او در پروژه خود از 50 نفر خواسته بود تا دادخواستی مبنی بر کنترل سخت یا حذف ماده شیمیایی «دی هیدورژن مونوکسید» توسط دولت را امضا کنند و برای این درخواست خود، دلایل زیر را عنوان کرده بود:

1-مقدار زیاد آن باعث عرق کردن زیاد و استفراغ میشود.

 2- عنصر اصلی باران اسیدی است.
 
 3-وقتی به حالت گاز در میآید بسیار سوزاننده است.
 
 4- استنشاق تصادفی آن باعث مرگ فرد میشود.
 
 5-باعث فرسایش اجسام میشود.
 
 6-حتی روی ترمز اتومبیلها اثر منفی میگذارد.
 
 7-حتی در تومورهای سرطانی یافت شده است.
 
 از پنجاه نفر فوق، 43 نفر دادخواست را امضا کردند. 6 نفر به طور کلی علاقهای نشان ندادند و اما فقط یک نفر میدانست که ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید» در واقع همان آب است!
 

عنوان پروژه دانشجوی فوق «ما چقدر زود باور هستیم» بود!!



جمعه 17 تير 1390برچسب:آب, :: 15:17 ::  نويسنده : سجاد زمانی

 در حالی که جملگی مردم خودشون رو میکشن که یه جوری به زور خودشون رو به یکی از شهرای بزرگ بچسبونن که معمولا یا تهران یا شیراز و یا اصفهان و یا حداکثر دیگه مشهد هست یه سری هستن که اینطور فکر نمیکنن.یه سری به این فکر میکنن که این شهرا و مخصوصا یه جایی مثل تهران بزرگ که همچین کلاسش هم خیلی بیشتر هست جقدر درد سر میتونه داشته باشه...اینقدر دیدن که دیگه سیر شدن...گفتم و گفتم که بگم که یه سری اون چیزی که خیلی ها تو شهرای بزرگ مثل تهران میبینن نمیبینن...

و اما زبان کاریکاتور یه چیز دیگست!

 

 



ادامه مطلب ...


به این میگن درس حرارت.درسی که وقتی سر امتحانش میشینی از شدت حرارت محیط و یا به قولی از دیدگاه درس انتقال حرارت،از شدت شار گرمایی تبادل شده با میط در عرق خودت غرق میشی!!!نمیدونم کولر کارش اون بالای سالن کلاسا چیه؟وقتی میری سر جلسه ی امتحان بشینی بیشتر احساس میکنی که محشر شده و نامت هم از شانس گند به دست چپ داده شده و تو هم در جهنم روزگار سپری میکنی!بی شباهت به کوره های آدم پزی هم نیستا!قضیه ی هولوکاست باری دیگر تکرار میشود که میگن تاریخ تکرار مکررهاست و جا و مکان هم ندارد... کی میدونه؟شاید توی ایران و شاید تو همین کرمان و شاید تو همین دانشکده ی فنی خودمون و شاید از شانس خوبمون سر امتحان انتقال حرارت...!

بعیده که کسی دیگه بعد از میانترم انتقال حرارت مفهوم انتقال حرارت و جا به جایی آزاد رو فراموش کنه!کسی نمیدونه اون موقع دمای هوا چند بود؟دمای بدن ماها که احتمالا به 40 رسیده بوده و h هوا رو هم که داریم میمونه درجه ی هوا که اگر داشته باشیم میشه مقدار شار گرمایی رو حساب کنیم!

امتحان همراه با یک استاد حل تمرین باحال که وقتی سؤال ازش میپرسی کلی فکر میکنه و آخرش میگه که باید از استاد بپرسم و وقتی که بالاخره بعد از 1 ساعت بر میگرده اصلا انگار یادش رفته که قراره سؤالی از کسی بپرسه و اون وقت که داره امتحان تموم میشه این تو هستی و یه مشت سؤال عجیب و غریب که نمیفهمی از جونت چی میخوان و کسی هم نیست که برات مفاهیم غامض سؤالات رو شیر فهم کنه و این میشه که در نهایت میبینی هیچ کسی درست و حسابی امتحان رو نمیده و ...!و اما استاد خود ما از همه محشر تره...

من از اول هم میدونستم که شما درس نمیخونید....اگر 80 درصد شما هم بیفتید من "صاف" همه ی شما رو میندازم و هیچ رحم و مروتی هم در کار نیست...مثل یه فرشته ی مرگ میمونه...والا این طرف خودش رو با بابای ماها اشتباه گرفته فکر کرده جای بابای ماست...یک سره دم از نصیحت و خیرخواهی میزنه و اینکه دوست داره ماها نمره هامون خوب بشه ولی متاسفانه وجدانش نمیذاره که نمره به کسی بده...ولی نمیدونم که آیا این همین وجدانش هست که باعث میشه به این طرز فجیع درس بده...نه مثالی و نه تمرینی و نه ... فقط انتظار داره که ما درس بخونیم...چرا؟چون که استاد خودش شاگرد اول بوده...دستا رو بیارید بالا...بالاتر...بالاتر....دست بزنید...إإإ این کارا چیه؟براش صلوات بفرستید...ایشون اساساً همش توی همه ی مراحل زندگیش شاگرد اول بوده اصلا کلا تو زندگیش شاگرد اوله...!

آقاجون میشه به جای این همه قپی اومدن یه دفعه به این فکر کنی که چرا اینجوری میشه که هیچ کسی درس نمیخونه؟تا حالا شده به جای اینکه در نقش مثلا پدر هی چپ و راست بزنی تو سرمون یه خورده به حرف بچه ها گوش کنی ببینی مشکلشون چیه؟؟؟؟تو وضعیتت فرق داره بابایی...!تو لابد بیکار بودی که همه ی زندگیت رو گذاشته بودی واسه درس خوندن...عزیزم اشتباه به عرضت رسوندن اینا فقط یه شعاره که برای خدمت به جامعه  و برای خدمت به خودت و خونوادت و برای موفقیت باید درس بخونی و بعدشم با این شعارای بی هدف و پوچ و بی تضمین و سر کاری کلتو بکنی تو یه مشت کتاب درسی و یه مشت فرمول و وقتی بعد از 10 سال کلت رو آوردی بالا میبینی عمرت از دست رفته و هیچی نشدی و هیچی نیستی...میبینی که عمرت الکی هدر رفته...عزیز دلم همه چی که درس نیست...باز خوبه حاج آقا تا دکترا اومدی...ما رو با خودت مقایسه نکن بابای عزیزم...ماها بعد لیسانس باید بتونیم گلیم خودمون رو از آب بکشیم بیرون...باید کلی سگ دو بزنیم و وقتی که به اندازه ای برات ارزش قائل نیستن که تف کف دستت بندازن به نظرت تو توی این جامعه چه کاره ای؟؟؟به نظرت نه خدایی خودت قضاوت کن که کی هستی؟خودت رو به افتخار رسوندی یا خونوادت رو یا جامعت رو؟؟؟عزیزم اینجا اگر سرت به کار خودت باشه آخر همه ی کارایی که میگن و تو میکنی درست مثل یه دستمال چرک میندازنت دور!!!

بابای دلسوز من لطفا دست از این سادگی بردار...تو همینجوری همش تو درس بودی که همین شدی دیگه...من که دوست ندام مثل تو بشم...جلسه ی اول دنبال دیوار بگردم!!!بابای دوست داشتنی من آخه تو چی داری که من دلم خوش باشه...والا از اخلاق که چیزی ازت ندیدیم...فقط غرور و احیانا ادعا و تو سری زدن و ....

آخه تو رو چه به اینکه جای پدر من باشی...تو بهتره که بری سر ساختمون که بچه ها بهت نیاز دارن...تو بهتره همون که غصه ی گرون شدن سیمان و گرون شدن و خونه و رکود بازار ساخت و ساز خونه رو بخوری...تو همون بهتر که نقش یه استاد خرپول که ادای بدبخت بیچاره ها رو در میاره بازی کنی...آخه آقای بابا که خیلی به خودت مینازی و خیلی ادعات میشه که ما رو دوست داری چرا وقتی از کنار آدم رد میشی باید بهت سجده کنیم تا بلکه یه گوشه چشمی اشاره ای به ما داشته باشی که یعنی اره بچه جون دیدمتو به فرض هم که سلام...!

بابای شاگر د اول من آخه من در تعجبم که یه جلسه میای میگی که تو لیسانس شاگرد اول نبودی و جلسه ی بعدش میای میگی که شاگرد اول بودی!حالا آدم شک میکنه که اصلا تو همون مقاطع فوق و دکترا هم شاگرد اول بودی یا اونها هم خدایی نکرده یه جور خالی بندی...؟

بابای عزیز یه جوری میگی تو فوق شاگرد اول بودی که اگه آدم ندونه فکر میکنه چی بودی!!!خوب فوقش 5-6 نفر بودید تو ارشد...بین 6 نفر اول بودن خیلی سخت به نظر نمیرسه اون هم برای یکی مثل شما که غیر از درس چیزی برات معنی ای نداشت...تو دکترا هم لابد خودت تکی بودی و به خودت میگی شاگرد اول!

آهای آقای بابای  درس خون که اگه استاد 4 تا تمرین حل کنه تو 16 تا حل میکنی و ای بابای با مرامی که دلت برای ما میسوزه و همش از این حرف میزنی که وقتی استاد یه کتاب معرفی میکرد تو 4تا کتاب دیگه هم میخوندی!!!آخه چه جوری بگم که خودت رو با ما مقایسه نکن عزیز دلم...ما درسای دیگه ای هم داریم و اینقدرا هم مثل تو بیکار نیستیم که زندگیمون رو توی درس خلاصه و معنی کنیم...ای بابایی که ما رو مثل بچه های خودت میدونی باید بهت بگم که من یکی دوست ندارم بچت باشم و در آخر بگم که ...

خدا میدونه بچهات چی میکشن×××××!



سلام.سلــــــــــــــــــــــام به همگی.به همه ی شما که این چند وقت سرتون حسابی گرم امتخانای میان ترم هست و در تکاپو برای گرفتن نمره ی ماکس!!!سلام به همه ی شمایی که کمرتون زیر بار سنگین دسای تلمبار شده برای شب امتحان داره کمرتون رو میشکونه و احیانا تا نیمه های شب مجبور میشید بیدار بمونید تا بلکه خدا دلش به رحم بیاد و یا شاید استاد چشمای قرمزتون رو ببینه و با تلطف و با منت پاستون کنه!سلام به همه ی کسایی که تو این روزای گرم و خفن و این روزای از جهنم بدتر کرمان کلیه ی کلاسهای محترم رو با شجاعت هر چه تمام تر و بدون اندکی ترس از نمره ی کلاسی در دیوار کوبونده و به طریقی که همانند گوشت کوبیده بر زمین شوند!

سلام ویژه برای کسایی که امروز لطف کردند و سر امتحان انتقال حرارت همت گماشتند و حالا یا با تقلب و یا بی تقلب سر جلسه دوام آوردند که جلسه ی امتحان بی شباهت به کوره هایی که همش دماهاشون رو حساب میکردیم نبود.سلام به همه ی اونایی که با اینکه سر جلسه ی سر و پا از عرق خیس شده بودند اما کم نیاوردند و مقاومت کردند و بیشتر عرق کردند تا اینکه بتونن سؤالات داغ حرارت رو جواب بدن(و چقدر هم که حتما دادن!).خلاصه ی کلام اینکه آهای ملت همگی سلام.بعد از غیبتی صغری!

امروز نیومدم که اینجا بشینم بالا ممبر و سخنرانی کنم و یا اینکه دوباره شروع کنم به نقد ملت غیور و ...!امروز کارم سادست.اومدم بگم آهای ملت تا حالا رفتید تو توهم؟تا حالا فکر کردید توهم چه فازی میده؟یه تست توهم انگیز گذاشتم که همچین یه خورده حالی به حولی بشید.توهم بزنید.ولی وقتی که توهم زدید این رو حتما به خودتون یادآوری کنید که آدم خیلی راحت تر از اونی که فکرش میکنه میره تو توهم.وقتی میفهمه که تو توهمه که ازش بیرون میاد!!!پس حواستون رو جمع کنید.حالا اگر آماده هستید که توهم بزنید روی لینک زید کلیک کنید و اونوقت روی گزینه ی "click me to get trippy" کلیک کنید.یه عکس متحرک میاد.30 ثانیه بهش نگاه کنید و اون وقت به دستی که باهاش موس رو گرفتید نگاه کنید...چی میبینید؟!؟!

http://www.neave.com/strobe



چهار شنبه 28 ارديبهشت 1390برچسب:توهم زایی,عباس رهامی,مهندسی شیمی 88 روز باهنر کرمان,, :: 20:11 ::  نويسنده : عباس رهامی

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد