درباره وبلاگ


به وبلاگ ما خوش آمدید برای کسب اطلاعات بیشتر به پروفایل مدیر وبلاگ مراجعه کنید
آخرین مطالب


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 57
تعداد نظرات : 132
تعداد آنلاین : 2

وبلاگ مهندسی شیمی88روز دانشگاه شهید باهنر کرمان
University Kerman Chemical Engineering 88




بعید هست که کسی پیدا شه هنوز فیلم پرطرفدار spiderman رو ندیده باشه.1 و 2 و 3 داره.کاری به جریاناتش نداریم.اگر شماره ی 2 رو دیده باشید آدم بده ی فیلم یه پرفسور دانشمنده که میخواد قدرت خورشید رو روی زمین تولید کنه و 4 تا دست اضافی هم به خودش وصل میکنه که بعدا میشه اصل قضیه ی فیلم و دلیل اصلی بد شدن این آدم .اما این دانشمند هنوز میخواد کار خودش رو انجام بده و کارش رو به اتمام برسونه و خورشید بسازه به قول فیلم:"قدرت خورشید در دستان من".

شاید فکر کنیم که گفتن و فکر بوجود آوردن یه خورشید روی زمین فقط تخیل باشه و مطرح کردنش در دنیای واقعی واکنشی جز تمسخر نداشته باشه.ولی باید بگم که اینطور نیست که برعکس داره این کار انجام هم میشه.بوجود آوردن یه چیزی شبیه به خورشید و ستاره روی همین زمینی که روش هستیم.قدرتی بینهایت زیاد.تصورش ه سخته.مقل فیلمای علمی تخیلی میشه.دمایی در حدود 100 میلیون درجه و فشاری مقل 100 میلیون برابر فشار جوی که درش هستیم.



ادامه مطلب ...


آوانتادور

سرانجام پس از مدتها صبر و انتظار کمپانی لامبورگینی جدیدترین ابرخودروی خود را در جریان نمایشگاه ژنو رونمایی کرد.این سوپراسپرت که آونتادور نام دارد قرار است جایگزین مدل افسانه ای مورسیه لگو شود.به جرات می توان گفت که آونتادور یکی از زیباترین خودروهای جهان است طراحی این خودرو ترکیبی از سه مدل ریونتون، مورسیه لگو و گالاردو است.نمای جلوی این خودرو شبیه ریونتون و نمای عقب ترکیبی از مورسیه لگو و گالاردو.لامبورگینی با تولید این ابر خودرو بار دیگر رقیب دیرینه خود،یعنی فراری را به مبارزه طلبیده. در ادامه میتوانید مشخصات فنی و قیمت آونتادور را مشاهده کنید.

حجم موتور

6498

قدرت

690

گشتاور

690NM

نسبت تراکم

8/11

شتاب 0 تا 100

9/2

حداکثر سرعت

350

زمان طی کردن مسافت 400 متر

11

جعبه دنده

7 سرعته نیمه اتوماتیک

فاصله دو محور

2700

نوع انتقال قدرت

AWD

طول،عرض،ارتفاع

4780*20230*1136

وزن

1575

مصرف سوخت

2/17

حجم باک

90

نسبت وزن به قدرت

28/2

قیمت(دلار)

379700



ای ترمودینامیک که از همه ی ما برتری.ای درسی که داری دهن ما رو سرویس میکنی.ای درسی که با ما 1 و 2 میکنی و ما هم هیچ جوره امکان پذیر نیست که به گرد پای محترمت برسیم.ای درسی که مثل فیلمها و سریالها نیستی که 2شان از یکشان بی مزه تر بوده و حوصله ی آدم را سر ببرند،بلکه چنان دانشجوی بدبخت را لت و پار میکنی که دیگر حتی جرأت بر زبان آوردن اسم مقدست را نیز نداشته باشد.

ای از ما بهترون،ای تعیین کننده ی معدل ما و ای کسی که قدرت مشروط کردن ما در دستان توست.آخر تو از کدامین جهنم دره ای فرار کرده ای و عقوبت کدامین گناهمان  هستی که اینچنین داری پدر و مادر و جد و آبادمان را در جلوی چشمانمان ظاهر میکنی؟ چگونه است که هر چه بیشتر در ذات بی کرانت مخصوصا در سر کلاس مستغرق و متفکر میشویم در بحران عمیق تری فرو میرویم.چگونه است که ترس از جلسه ی امتحان تمام بدنمان را دچار لرزش و تمامی موهای بدنمان را به شکل سیخ سیخ و تمامی آب بدنمان را از غدد اشکانی چشم به بیرون می افشاند!؟

چه قدرت خارق العادی داری ترموی کبیر.مطمئنا کبرای تاریخ اگر اکنون حاضر بودند دانه به دانه دستان محترمت را بوسیده و جلوی پایت به خاک میافتادند تا شاید بتوانند کمی از خشوع خود را نسبت به اعلی حضرت جناب عالی ترمو(مخصوصا 2!!!)نمایان کنند.

والا حضرتا کاش که کمی بزرگتر میبودی تا به هنگامی که تو را برای یک ترم یا کما اینکه خیلی بیشتر از یک ترم بر میداشتیم امید پاس کردنت را با خود به گور میبردیم و حتی دیگر استاد با اضافه کردن نمراتی نجومی به دانشجویان بخت برگشته اش که یک چیزی در حدود 19 نمره باشد نتواند ملت پشت ترمو 2 ای را بپاساند و اینگونه اوج قدرت و اقتدارت را به نمایش میگذاشتی.

ای ترموی بزرگ چه کسی تو را بر تخت پادشاهی مهندسی شیمی نشاند؟؟کدامین پدر سوخته ای توی بلای جان کاه را به جان بی جان ما انداخت؟چه کسی بخت ما را سیاه کرد؟چه کسی با توی ترمو2 ترم دوممان را به کاممان تلخانید!؟

ای ترمو میدانم که نامت گرفته شده از چیست و یقین دارم که این نام برازنده ی و بهترین وصف برای توصیف اوصاف توست.

همانا که نام تو از دو عدد کلمه ی نامفهوم مزخرف و قلمبه سلمبه گرفته شده که برای ما گیر افتادگان پشت سدت بی معنا و بی مفهوم جلوه مینماید.نخست کلمه ی سرشار از ظلم و نماد برتری گرایی تو و نشان دهنده ی آنکه میخواهی در طول یک ترمی که با تو سر و کار داریم ما را بسوزانی و چون زغال جزغاله و در مراتب بعدی خاکستر بکنی.thermo که همان heat خودمان(!!!)باشد و معنای آن حرارت است و البته نشان از آن دارد که ملت بدبخت افتاده از ترمو چه یکش و چه دوی آن نه به دلیل سوز و گذار عاشقانه برای فراگیری علوم بینهایت و بینهایت بدرد نخور ترمو اند بلکه از آن رو ترمهاشان همش و همش با ترمو آمیخته شده که ترمو ی عزیز داغ گرفتن یک نمره ی آدم وار را بر دل آنها گذاشته است و دلیل افتادگی پیاپی و احیانا 9 و 10 و 11 ترمه شدن دانشجویان بینوا شده است.و کلمه ی دومی که این درس از آن تولید گشته چیزی نیست به غیر از dynamic  که به معنی قدرت و به قول برو بچهای محلمون power میباشد(آخه میدونید ما تو خنه قدرت رو پاور صدا میکنیم!!!)و همین کلمه نشان دهنده ی تمامی آنچه که بر سر ما باید بیاید هست و بیانی از تمامی بدختی هایی که در هر میانترم از 10 روز قبلش و شاید 10 روز بعدش بر ما میاید. و البته باید 10 روز قبل و 10 روز بعد از اعلام نمرات له و لورده ی ما نیز بر رویش بگذارید و حساب کنید که از یک میانترم تا میانترم بعدی مای بندگان خدا چقدر آب بدنمان به دلیل عرق پی در پی و گریه های پی در پی تر کم میشود و باز این از قدرتهای خارق العاده ی ترمو هست که هنوز آب بدنمان به سر جایش برنگشته تاریخ میانترم بعدی تعیین میگردد و ما باری دیگر در تب و تاب میانترم میافتیم که حواسمان باشد که نیفتیم.و همچنان ادامه دارد که هنوز این تمام نشده پایان ترم محترم تشریفشان را میاورند و بدبختی ما بدین سان کامل گردیده و احتمال افتادگیمان با در نظر گرفتن 4 نمره ی کمک استاد به بیش از 95% میرسد و در آن هنگام است که به قدرت این درس بزرگ پی میبریم که حتی در آن لحظه گاهی میشود که از زندگی نیز قطع امید میکنیم که این گره به هیچ فرمی باز شدنی نیست!!!

و اینجا است که دست به دعا برمیداریم و با تمام خلوص نیت و آنچه که در عمق ته دلمان است(اون ته ته) و با تمامی کلماتی که در طول زندگیمان یاد گرفتیم سعی میکنیم این پیشامد را پیش کسی که همیشه درد دلمان را گوش میدهد ببریم تا شاید کمکی کند:

آخر این رابرت بویل احق بیکار بود که اومد اینا رو سر هم کرده؟اگه این یارو کارنو دستم بیفته باباش رو در میارم که دیگه خودش به غلط کردن بیفته که بش میگن بابای ترمودینامیک.ای خدا لعنت کنه این رانکین ..... و ... که کتاب نوشت.یکی نیست بگه نونت کم بود،آبت کم بود ؟آخه دیگه تو چه کار داشتی به تالیف کتاب که تا الان این کتاب لعنتی تو یخه ی ما رو چسبیده و ترم 4 داره ما به خاک سیاه میشونه.یه مشت اسکل دوزاری افتادن تو خط ترمو و اسم خودشونو گذاشتن دانشمند که چی؟که به قول قادر یه مشت مخ مفت آک گیر بیارن و شروع کنن به مفت گویی!!!مخ ماها رو بخورن و...(کلی بد و بیراه دیگه)

و اینچنین است که ما به این نتیجه میرسیم که اگر ترمودانان بزرگ در مملکتی دیگر بودند شاید واعظان و روضه خوانان بزرگی میشدند و دیگر هی کتاب از خودشان در نمیکردند تا زندگی به کام ما سخت گردد و ترم 4 برایمان همانند برجی از زهر مار!میشود فهمید که حتما زبان پر چربی(!)داشتند که توانسته اند این چرت پرتهاشان را در قالب یک کتاب به خورد مردم بدهند و آن هم قشر دانشجو!!!و میشود اینگونه استدلال کرد که اگر جایی دیگر بودند حتما بازری های خوبی بودن و لابد در دبی ویلا داشتند و پولشان در بانکهای سوئیس از زیادی داشت میترکید!شاید اینجا بودند و مقامی داشتند،شاید رئیس کل فلان جا میشدند.

شاید برعکس بود و اینجا به دلیل گفتن حرف راست طرد میشدند.شاید به خاطر انتقادهای آب نکشیده فراری بودن و اونور آب رفته بودند و دیگه کتاب عملی نمینوشتند و شده بودن آدمای سیاسی.شاید یکی از اونایی بودن که تو دانشگاه تررور میشدن،به خاطر اینکه یه چیزایی که نباید میگفتن و رو گفتن گم و گور میشدن،اسمشون از لیست آدمای زنده ی زمین حذف میشد.شاید....



بابا آب داد


بابا نان داد

بابا فقط آب داد و نان داد، مامان عشق داد


بابا گول شيطان را خورد و شناسنامه اش چند بار پر شد. پر شد، خالی شد

 

 


خالی نشد.خط خورد. زن ها خط خوردند، مادر ها خط خوردند


دخترها زن شدند، زن ها مادر شدند و خط خوردند


و بابا چون حق دارد، آب می دهد. نان می دهد.


مامان، زوجه


مامان، ضعيفه


مامان، عفيفه


مامان غذا پخت، بابا غذا خورد. مامان لباس را اتو کرد، بابا لباس را پوشيد و
رفت بيرون ...مامان ظرف شست، بابا روزنامه خواند.




ادامه مطلب ...


روز بعد از روز واقعه:

_بیدار:سلام.شنیدی خبرو ؟؟عجب چیزایی که آدم تو این دانشگاه نمیشنوه!!!اصلا عین خیالشون هم نیستا!!!

_خواب:نه مگه چه خبر شده؟چیزی شده؟امروز شاکی هستی؟خبریه؟

_بیدار:ای بابا انگار که اومدیم طویله.اصلا ما رو آدم هم حساب نمیکنن.هر کاری که دوست دارن سر ما میارن و انتظار هم دارن که مثل یه گوسفند بشینیم و نگاشون کنیم!!!

_خواب:بابا چی میگی تو؟من که اصلا از چیزی خبر ندارم.لااقل تو درست بگو ببینم چی شده؟

_بیدار:دیگه چی میخواستی بشه؟؟اینکه جون ما اصلا براشون مهم نیست مگه کم چیزیه؟یه مشت....

_خواب:وایسا،درست حرف بزن.من که تا الان یه کلمه هم از حرفات رو درست نفهمیدم.چی شده.مگه دوباره اعتراض شده؟مثل همیشه دانشجو کتک خورده،هتک حرمت شده،شخصیتش زیر پا له شده تو دوباره جوش آوردی؟بابا ول کن این چیزا رو.آخه غصه خوردن برای این جماعت که برات آب و نون نمیشه!حالا فوقش یکی هم دو تا فحش شنیده یا اینکه مثلا فلانی رو سردر تفتیش کردن!به تو چه ربطی داره.سرت تو لاک خودت باشه بابا...

_بیدار:یعنی چی!!!یه جوری میگی که انگار خودت جزو این آدما نیستی!!!نا سلامتی تو هم دانشجویی!!!اگه امروز که رفتی سلف،غذا به فرض سالاد اولویه بود،یا برنج یا هر کوفت و زهرمار دیگه ای که به خورد ما میدن...و داشتی میخوردی،یهو میدید که یه موجود شاخک دار با اون توصیفات چندش آورش تو غذاته چه کار میکردی؟

_خواب:خوب حالا تا فعلا که چنین چیزی برام اتفاق نیفتاده...به امید خدا هیچ وقتی هم اتفاق نمیفته.

_بیدار:تو باغ نیستی عزیز جون.دیدی فردا پس فردا همین اتفاق برای تو بیفته خوبه هیچکی اهمیت نده.اصلا تا حالا فکر کردی که این غذاهایی که میخوری شاید همشون همینجوری باشن.اصلا تا حالا فکر کردی که اون روزی که سوسک تو غذا پیدا شده ممکنه یه تیکش هم تو غذای تو بوده باشه!!!تو به من میگی ساکت باشم در صورتی که من نمیتونم.اینجا به اندازه ی دو قرون هم برای ماها ارزش قائل نیمشن.تو این مملکت بگی دانشجو هستم تو صورتت تف هم نمیکنن!اون وقت تو میگی بیخیال و بچسب به زندگی؟

آخه تو چه جوری میتونی این همه حقارت رو تحمل کنی؟هر کسی از هر جایی پا شده اول یکی زده تو سر من و تو بعدش هم وقتی رسیده به یه جایی و خواسته که خودش رو متشخص نشون بده پای ما رو به عنوان طرفداراش کشونده وسط.من که از این اوضاع داره حالم به هم میخوره.

یه جوری حرف نزن که انگار تا حالا رفتار کارکنای دانشگاه رو ندیدی!از اون سلفش بگیر که وقتی میخوای غذا بگیری یه جوری رفتار میکنه که آدم با سگ دست آموزش رفتار نیمکنه تا خیلی جاها که همه میدنن...وقتی به طرف میگی یه خورده بیشتر بریز یه رفتاری میکنه که فقط با داستان دیوید کاپرفیلد چارلز دیکنز میشه مقایسش کرد!!!(آقا میشه یه کمی بیشتر بهم سوپ بدید؟شتلق...آشپزباشی پسر بدبخت رو با یه تو گوشی از اونجا میندازه بیرون...پسره ی احمق میگه که بهش کم غذا میدم!!!)

فکر کنم اینجا رو با قرون وسطای اروپا اشتباه گرفت باشن!!!هر کسی هر حرفی بزنه باید پای حرفش بشینه(نشینه هم به زور میشوننش و گردن میزنن!!!).گویا که دست قدرت بالا سرمون خیلی بیشتر از اینا که فکر میکنیم بزرگه.کسی جرأت نداره حرفی بزنه.مثل اینکه همین سال قبل از ورود ما بود که یه افتضاح تو همین سلف به بار اومده بودا!!! چند صد نفر به خاطر آشغالایی که سلف بهمون میده راهی بیمارستان شده بودن.میگن مشکل از غذا تن ماهی بوده که داده بودن.یادمه که حتی بیمارستان هم دیگه جا برای پذیرش نداشت.آخرش چی شد؟همونی شد که همیشه میشه.سر یه چند نفر زیر آب رفت و بقیه خفه شدن!چند روز اعتراض و تعطیلی دانشگاه و به گند کشیدن هر چی اعتبار و به هم ریختن سلف و اعتراض و استیفای رئیس دانشگاه و ... صحبت کردن با رئیس دانشگاه...متهم کردنش...و خیلی چیزا که آخرش همه چی تموم شد و رفت و همه رفتن تو لاک خودشون و رفتن و به زندگی چسبیدن و چند نفری معلوم نشد که کجا رفتن!دیگه پیداشون نشد!

مثل اینکه شیرفهم نیستی عزیزم که این آدما هر وقتی که خواستن ازمون استفاده میکنن.درست سال بعدش بود که قبل از انتخابات ریاست جمهوری غذاهای شاهانه بهمون میدادن...چنان تحویلمون گرفتن که سابقه نداشت...بی نهایت باکلاس...غذاهای مزخرف دیگه تو کار نبود و همش شده بود جوجه کباب و مرغ و انواع کباب و اینجور چیزا.ولی بعدش که یادت میاد چی شد.غذا چی دادن؟؟؟الان چی میدن که به غیر از پای اره اره ی سوسک چیزی تو غذاهامون نیمشه پیدا کرد.

باز هم ساکت نشستن و باز هم خبرایی شد؟حواست نیست عزیزم.مگه ندیدی تو فنی همش حراست گشت میزد؟مگه نشنیدی که 2-3 نفر رو تو فنی گرفتن به جرم سرو صدا برای سوسک تو غذا؟مگه ندیدی...؟

آره واقعا هم ندیدی...آدمی که چشاش رو میبنده...مثل کبک سرش رو میکنه تو برف...نباید هم چیزی ببینه...چشات و میبندی و میگی که اینجا همه چی خوبه و همه چی در رفاه...

منم باهات هم صدام به خدا...کی گفته که اینجا بده...اینجا نه پای سوسک در میونه و نه خبری هست مسمومیت...غذا به اندازه ی همه هست و هر کسی هم هر غذایی که دوست داشته باشه میخوره از بس که رستوران آزادمون آزاد و ارزونه!بهترین کیفیت غذاها رو اینجا داره.دانشگاه هاروارد تو کفه از این همه امکانات ما...

از سلف و سیستم و سایت و سرویس و صندلی و ... همگی در بهترین کیفیت به ما عرضه میشن...

حالا من گفتم...دیگه خوددانی...فقط پس فردا دوباره مثل 3 سال پیش گندش در نیاد بگن تو ماهواره جمعیت معترض دانجویان دانشگاه کرمان رو نشون میدادنا!!!

اینجا همه چی خوبه خوبه...آروووووووووووم...

راستی یادت نره به اون فامیلاتون که تو هاروارد بود بگی

"میخوای جاتو با من عوض کنی؟"



بد نیست از خومان هم انتقاد کنیم...خسته شدیم بس که گیر دادیم به این آمریکا و انگلیس...!

گاهی میخوای مقاومت کنی ولی نمیشه،مجبورت میکنن سر تعظیم فرود بیاری...

گاهی میخوای فریاد بزنی ولی نیمتونی انگار که دهنت رو بسته باشن...

گاهی میخوای به مردم بگی خیلی چیزا رو ولی نمیذارن...



ادامه مطلب ...


 

کم کم داریم وارد  مراحل مهم ترم 4 مون میشیم.کم کم احساس ترس باید بهمون غلبه کنه...کم کم باید نمرهای ناپلئونی روی برگه ی سفید تحویلی به استاد جلو چشامون بیاد(و شاید چند قطره اشکی که بعدش تو خلوت خودمون میپاشیم)...کم کم باید آماده ی شنیدن ناله و گریه و زاری برای گرفتن نمره شد...شنیدن انواع بهانه ها برای گرفتن فقط نیم نمره برای رهایی از مدلهای مختلف سقوط موجود در دانشگاه(از سقوط عشقی گرفته تا سقوط به معنی مشروطی و ...)...از آوردن دلیل مثل مردن فامیلای درجه ی یک(یادم رفت زبونم لال بگم) تا سرد بودن هوا و بد بودن وضع جامعه و مشکلات اقتصادی تا شلوغ بودن اتاق و ... برای فرار از چیزی که قراره با دادن امتحان سرمون بیاد...

داره میانترما شروع میشه.باور کردنش راحت نیست.آخه همین دیروز بود که با خوشحالی پایان ترم 3 رو با یه بزن و بکوب و خوشگذرونی حسابی جشن گرفته بودیم.پس چی شد یهو...چی شد اون همه خوشحالی...چشم نذاشته به هم دوباره افتادیم تو منجلاب امتحانا و گیر کردیم تو این همه درس که از اول ترم تا حالا یه نگاه بهشون ننداختیم.آخه همین دو روز پیش بود که میخواستیم درس بخونیم و به اصطلاح و فکر خودمون این ترم رو به عنوان یه بچه درس خون به پایان برسونیم ولی درسی پیدا نمیشد که بخونیم.حالا چی شد که یهو این همه درس نخونده تولید شد؟آخه کی استاد اینا رو گفت؟!هر چی فکر میکنم یادم نمیاد اینا کی رو هم تلنبار شده...!

حالا همش به یک طرف و این که با تمامی تلاشها باز هم داره همه ی میانترما با هم و پشن سر هم میشه خودش معذل دیگه ای شده.مثل همیشه یه مشکل اساسی!بهش میگن کمبود وقت برای درس خوندن.

فرایند تاریخ گذاری امتحان همیشه با یه پیشنهاد خیلی قاطعانه و به ظاهر غیر قابل تغییر از طرف استاد شروع میشه و بعدش با خواهش(اینجاها خیلی خوب معنی همدلی و یکرنگی رو میفهمیم و همه به هم میگیم که همراه شو عزیز که این درد امتحان هرگز جدا جدا درمان نمیشود) و تمنا از استاد برای تغییر روز امتحان ادامه پیدا میکنه و معمولا اگر خوش شانس باشیم و کار به جاهای باریک و زدن حرفای نامربوط به استاد و ناراحتی و احیانا لج کردن استاد و ... نکشه استاد موافقت میکنه و تاریخ امتحان رو عوض میکنه(دمش گرم) و فرآیند تعیین تاریخ امتحان به پایان میرسه و ما میمونیم و یه مشت درس نخونده که داشتیم براشون کلی چونه میزدیم پیش استاد!ولی وضعیت ما درس نخونا که میخوایم همه ی اونچه که استاد از اول ترم و ترمهای پیش درس داده و تا شب امتحان درس میده رو بذاریم یه شبه بتروکونیم و بخونیم و بریم یه نمره ی مشتی از امتحان و برگه ی سفید تحویلی به استاد بگیریم چندان با تغییر تاریخ امتحان فرقی نمیکنه!چه فرقی داره امروز و فردا!

اینجاها هم همراه شو غزیز یه بار دیگه خیرخواهی خودش رو بهمون نشون میده و سعی میکنه که عمق درک و مفهومش و تمام فلسفه ی وجودیش رو به ما منتقل کنه و درست همزمان با وقتی که ماها شب امتحان میشینیم و تک تک(یا شاید دو سه نفری)درس میخونیم و زیاد وقتمون رو با یاد دادن درس به بقیه تلف نمیکنیم به ما میگه همراه شو عزیز که یکی هست که به کمکت نیاز داره و درس میخواد یاد بگیره...میگن هر کی به بقیه درس یاد بده خودش هم بهتر یاد میگیره،ما هم که چقدر به این حرفا گوش میدیم.از این گوش نیومده از اون یکی بیرون رفته...

بعد از پایان امتحانا معمولا همراهی عزیزان دیگه به پایان میرسه و هر کی میره پی کار خودش و اصولا این شعار سعی میکنه برای شادی بعد از امتحان هم که شده به بچه ها پیشنهاد یه خوشگذرونی کوچیک بعد از امتحان در جهت رفع خستگی و شاید خداحافظی رو بده ولی وقتی سرش رو برمیگردونه میبینه که همه رفتن خونه!!!

اینا از فرآیند امتحان و بعد از امتحان...که سال به سال و ترم به ترم تکرار میشه...

اما چیزایی هست که دیگه برگشت نداره!این روزایی که میره دیگه برگشت نداره...اگر شما جزوی از اون افراد باشید که ادامه تحصیل بدید و برید ارشد دیگه خوشبختانه یا متاسفانه چنین گروهی که الان به عنوان یه سری همکلاسی میشناسید نخواهید داشت...هر چند جوی صمیمانه هرگز حس نشد ولی همون چیزی هم که شاید در این روزها و سالها حس میشه دیگه حس نخواهد شد.اگر جزو اون کسایی هستید که میرید دنبال زندگیتون و درس خوندن رو میذارید کنار باید بگم که احتمالا این آخرین باری هست که چنین جوها و گروههایی برخورد میکنید...جایی که همه تو یه فاز هستند و همه با یک هدف اومدن و خیلی چیزای مشترک با هم دارن و خیلی چیزای دیگه... .

روز از پی روز میگذره و ما هم روزها رو یکی یکی با خاطراتمون پیوند میزنیم و میفرستیمشون در اعماق ذهنمون که بایگانی بشه و اون موقع ها که خیلی دلمون تنگ شد برای  سالهای دانشگاهمون(بعیده تنگ بشه!) از بایگانی بکشیم بیرون و یادآوری کنیم لحظات خوش در دانشگاه رو! و حالا یا حس بد و یا حس خوب بهمون دست بده و یا خیلی حسرت بخوریم به این روزها و یا خیلی خوشحال بشیم از اینکه این روزهای کوفتی زودتر تموم شدن و رفتن چندان تاثیری تو زندگیمون نداره.

اما بهتر هست که از این چیزی که الان داریم و شاید فردا دیگه نداشته باشیم کمال استفاده رو بکنیم...و این هست که میگم باید دست در دست(نه روی دست) گذاشت و تمامی اونچه که اطرافمون هست رو به دید ساده نگاه کرد و اونچه که برامون قراره از این سالها به یادگار بمونه رو دید و نگذاشت که اصل و اساس چیزها بین روزمرگی و تب و تاب روزای خوشگذرونی گم بشه که باید دانست دیگه بعدا هم پیدا بشو نیستند...(همراه شو عزیز)و میگم که همراه شو که یه کار درست و حسابی بکنیم...درسمون رو بخونیم...میانترم بدیم و ...با هم باشیم و خوش و خرم ولی خودمون رو گم نکنیم که کجا هستیم و برای کی هستیم و برای چی هستیم و برای چی اومدیم،اومدیم اینجا که چه کار کنیم...با هم همراه شویم برای حرکت به طرف اونچیزی که بین هممون مشترک هست به سوی یک هدف بالا(برو بیخیال بچه جون.ما خودمون زغال فروشیم.هدف بالا کجا بود...یه جوری حرف میزنی که فکر کنم خیلی حالیته و مثلا طرفدار پیشرفت و این قرتی بازیا!!!).اما حرف زدن چیزی رو درست نمیکنه.امیدوار میشه موند که یه روزی به یه درک درستی از اونچه که هممون میخوایم برسیم و برای اونچه که انتظار داریم و برای اونچیزی که بهش میگن درد مشترک(یا در دیدی متفاوت هدف مشترک!) وقتمون رو تلف(!)کنیم.پس از همگی خواهش میکنم که:

همراه شو عزیز....همراه شو عزیز.....تنها نمان به درد....کین درد مشترک....هرگز جدا جدا درمان نمیشود....دشوار زندگی هرگز برای ما...بی رزم مشترک آسان نمیشود...



سلام به همگی...

به دنبال اومدن سیل در ژاپن و خیلی خسارتایی که به این کشور و مردمش وارد شد تصمیم گرفتم نکاتی رو به زبان بیارم.دیدی داشته باشیم به این ماجرا از یه بعد دیگه و یه جور مقایسه.معمولا در شرایط بحرانی هست که خصوصیت آدما و چیزی که واقعا بهش معتقد هستن و بهش عمل میکنن مشخص میشه و هر کسی همونی رو که هست رو میکنه.شاید این چیزایی که میخوام بگم رو جاهای دیگه هم شنیده باشید.با اینکه ژاپن و زلزلش دیگه جزو خبرای خیلی داغ محسوب نمیشن ولی گفتن اینها خالی از لطف نیست.

چند متنی رو که خوندم واقعا حیفم اومد دستشون بزنم و تصمیم گرفتم که حق نویسنده ی اونا رو محفوظ نگه دارم.

وقایعی چون زلزله سیل طوفان سو نامی هر ساله در بخشهای  زیادی از دنیا اتفاق می افتد هنوز خاطره زلزله بم در ان سرمای زمستان از خاطره هایمان پاک نشده ، اما چیزی که شاید تلخ تر بود حوادثی بود که شنیدیم کم و بیش بعد از زلزله در ان منطقه اتفاق افتاده از سرقت از مردگان تا سرقت کمکهای بشر دوستانه به مردم بم به هر اسمی و ویرانی که هنوز هم در مردم و شهر دیده می شو د و این اتفاق فقط مختص ایرانیان نیست



ادامه مطلب ...


به این نقاشی یه خورده نگاه کنید.سعی کنید یه برداشتی ازش داشته باشید...

 

خوب میدونم که نتونستید هیچ برداشت خاصی بکنید.(البته اگر قبلا این تابلو نقاشی رو ندیده باشید).میشه گفت واقعیت داره اینکه ما هیچی از نقاشی ها نمیفهمیم و البته این به این دلیل نیست که ما از هنر سر در نمیاریم و یا اینکه بی ذوق هستیم(خدایی نکرده!).به این دلیل هست که چیزی از اون نقاشی ای که بهمون نشون میدن نمیدونیم!حالا در مورد نقاشی بالا یه خورده اطلاعات بدم و بعدش برم سراغ اصل قضیه:

نقاشی کشیده شده در قرن 18 میلادی توسط یه مرد فرانسوی یه اسم وینست لوپز هست اما موضوعش ایران باستان!

اما قضیه چی بوده و این نقاشی چی داره میگه؟

روایت داستانی باستانی از ایران.داستانی واقعی از معرفت و بزرگ دلی و پاک دلی،داستانی که اگر برای هر ملتی روایت شود اون ملت سرافراز و دارای نقطه ی درخشان در تاریخ خود خواهد شد.داستان مربوط به کورش کبیر هست و شخصی به نام پانتته آ یکی از زیباترین زنهای دوران خودش...

در ادامه روایتی واقعی از ایران باستان رو خواهید خوند...



ادامه مطلب ...


در صحرا میوه کم بود . خداوند یکی از پیامبران را فراخواند و گفت : « هر کس تنها می تواند یک میوه در روز بخورد » این قانون نسل ها برقرار بود ، و محیط زیست آن منطقه حفظ شد . دانه های میوه بر زمین افتاد و درختان جدید رویید . مدتی بعد ،‌ آن جا منطقه ی حاصل خیزی شد و حسادت شهر های اطراف را بر انگیخت . اما هنوز هم مردم هر روز فقط یک میوه می خوردند و به دستوری که پیامبر باستانی به اجدادشان داده بود ، وفادار بودند . اما علاوه بر آن نمی گذاشتند اهالی شهر ها و روستا های همسایه هم از میوه ها استفاده کنند . این فقط باعث می شد که میوه ها روی زمین بریزند و بپوسند .. خداوند پیامبر دیگری را فراخواند و گفت :« بگذارید هرچه میوه می خواهند بخورند و میوه ها را با همسایگان خود قسمت کنند .» پیامبر با پیام تازه به شهر آمد . اما سنگسارش کردند ، چرا که آن رسم قدیمی ، در جسم و روح مردم ریشه دوانیده بود و نمی شد راحت تغییرش داد . کم کم جوانان آن منطقه از خود می پرسیدند این رسم بدوی از کجا آ مده . اما نمی شد رسوم بسیار کهن را زیر سؤال برد ، بنابراین تصمیم گرفتند مذهب شان را رها کنند . بدین ترتیب ، می توانستند هر چه می خواهند ، بخورند و بقیه را به نیازمندان بدهد . تنها کسانی که خود را قدیس می دانستند ، به آیین قدیمی وفادار ماندند . اما در حقیقت ، آن ها نمی فهمیدند که دنیا عوض شده و باید همراه با دنیا تغییر کنند.

از کتاب: “پدران، فرزندان، نوه ها” (پائولو کوئلیو)



مطلبی اخیرا خوندم یه خورده جا خوردم چون یه خورده واقعیت داشت.یه خورده بیشتر از اونی که انتظار داشتم واقعی به نظر میرسید.یه خورده که بیشتر فکر کردم دیدم خیلی از ماها یه خورده هم بهش فکر نمیکنیم و خیلی بیشتر از اینکه بخوایم درستش کنیم فقط تقویتش میکنیم.شاید خیلی موافق نباشید و شاید هم در لحظه ی اول پذیرفتنش سخت باشه ولی میدونم که تا حد زیادی واقعی هست.تمامی این هایی که در ادامه میخونید که فقط یه اشاره ی کوتاه هست یه خورده از واقعیاتیه که به نظر میرسه وجود داره و اکثرا برای اونها یه خورده هم ارزش قائل نیستیم!

در ادامه کاملا کپی پیستی دارم از کسی که به نظر میرسه نویسنده ی این کتاب و همینطور این کتاب رو خوب میشناسه:

کتاب پر فروش 8 سال اخیره  که در تابستان 88 به چاپ بیست و دوم رسیده  و فقط 3 هزار تومان قیمت داره. چاپ بیست و دوم برای ما ایرانی ها که با  کتاب و کتاب خوانی ( خودم رو عرض می کنم ) بیگانه ایم ، خیلیه  . کتاب مذکور فوق العاده روان و سلسیس نوشته شده و خوندنش شاید 2 تا 2 ساعت وقت شما رو بگیره ، چون همش 150 صفحه اس و کاملا به زبان خودمونی نوشته شده کتابی که واقعا ارزش خوندن و هدیه دادن  رو داره   نویسنده شناخت خوبی از مردم کشورمون داره و پیش از انقلاب و پس از انقلاب رو هم تجربه کرده و فراتر از نظام های حاکم بر جامعه مشکلات رو کاملا ریشه ای تجزیه و تحلیل کرده و این تجزیه و تحلیل واقعا تامل بر انگیزه   نسخه الکترونیکی این کتاب رو براتون فرستادم ، امیدوارم که هر طور که هست وقت بذاری و یه بار این کتاب رو بخونی ، و اگه با نسخه الکترونیکیش حال نمی کنی ، حتما کتابش رو تهیه کنی   این هم چند تا جمله  از این کتاب     
  (جامعه شناسی خودمانی – صفحه 127)



متاسفانه یا خوشبختانه خیلی تو نخ کاریکاتور رفتم.خوب سر نخ داشتم!بدکی هم نیست.عمر که داره میگذره یه دو تا تقاشی هم نگاه کنیم و با تلاش و کوشش بسیار و تفکر و تامل و تحلیل و ... یه چند اتم فسفر بسوزونیم(واحدش همین بود دیگه نه!) ضرری به بدنمون وارد نمیشه!مطمئنا خواستیم بریم اون دنیا هم بهمون نمیگن چرا اینقدر از بدنت کار کشیدی!

خدارو چه دیدی یه وقتی دیدی ما رو هم کالبد شکافی کردن،حداقل حفظ آبرویی بشه و نگن که طرف مخش رو آک نگه داشته!

حالا بی خیال همه ی اینا برید یک سره ادامه مطلب که باز هم کاریکاتور...

البته این سری اذیتتون نمیکنم و فقط یه سری افراد میتونن اونا رو ببین...برید خودتون میبینید،میفهمید!



ادامه مطلب ...


سلام بچه ها عیدتون مبارک.امیدوارم مطلب زیر مورد پسندتون باشه و بتونید تو زندگیتون ازش استفاده کنید و تو زندگیتون مؤثر باشه.

لشکر گوسفندان که توسط یک شیر اداره می‌شود، می‌تواند لشکر شیران را که توسط یک گوسفند اداره می‌شود، شکست دهد.

«نارسیس»

  ------------------------------

 

  برای کشتن یک پرنده یک قیچی کافی است.لازم نیست آن را در قلبش فرو کنی یا گلویش را با آن بشکافی. پرهایش را بزن ... خاطره پریدن با او کاری می کند که خودش را به اعماق دره‌ها پرت کند .

 

------------------------------

 

هنگامی که دری از خوشبختی به روی ما بسته میشود، دری دیگر باز می‌شود ولی ما اغلب چنان به در بسته چشم می‌دوزیم که درهای باز را نمی‌بینیم.

«هلن کلر»

----------------------------------

برای پخته‌شدن کافیست که هنگام عصبانیت از کوره در نروید.



ادامه مطلب ...


 

به روز 13 فروردین میگن روز طبیعت.به امروز هم که میگن روز طبیعت! بنابر این میشه نتیجه گرفت امروز 13 فروردینه،باور کنید برای اثبات همین یه کوچولو ریاضی دانها سالهای سال کار کردن و فلاسفه قرنها درگیر بودن و منجمان سعی در تحلیلش داشتن و عوام فریبان در پی استفاده!خلاصه ما که الان کار به این نداریم که چجوری اثبات شد ولی کار به این هم نداریم که این روز چی بود از کجا تولید شد!آخه ما ایرانی ها برای اکثر روزهای سالمون یه اسمی گذاشتیم که حتی ثبت تمامی اونها در یه تقویم ساده هم کاری بس دشوار است!

امروز رو به عنوان یه روز سخت و پر عذاب به یاد میاوریم.روزی که خوشی و بیکاری و ولگردی و پای تلویزیون نشستن و بیرون گشتن و مسافرت رفتن و شیرنی و آجیل و چیزاهای مفتی خوردن دیگه تموم میشه!روزی که روز بعدش میشه یه روز کوفتی مثل همه ی روزهای دیگه.پر از درس و بدبختی و اینجوری چیزا به اضافه ی اینکه برای دانشجوهایی مثل ماها همین که قدم به دانشگاه بذاری مثل اینکه باهات پدر کشتگی داشته باشن حقشون رو میخوان!یکی ازت میخواد میانترم بگیره و اون یکی home work و ... .خلاصه بدبختی و فلاکت از اول شروع میشه و ما میمونیم و دانشگاه و امتحان و ... و امیدی هم نیست،که این وضع اگر تا مهر ادامه پیدا نکنه دست کم تا خود تابستون به طور پیوسته ادامه داره تا به شکلی زیبا پدر و پدر بزرگ و تمامی اجدادمون رو جلوی چشمامون بیاره!اصلا بهش فکرم نکنید...آخه دو تا میانترم ترمو توی 2 ماه که ترس نداره،سیالات هم که آب خوردنه!بقیه چیزا هم که دیگه جای خود دارن.اصلا درس نخونید هم همه چی درست میشه!وقت کافی هم که برای تمامی امتحانای پایان ترم داریم،واحدای این ترم هم هم که از بس سبک و آسون هستن دیگه خیالمون راحت راحته!

اما اینقدر نفوذ بد زدن هم خوب نیست...

به این فکر کنید که قراره بریم سر کلاس قادر دوباره میخندیم...دوباره به هر بهانه ای شیرینی از قادر یا از یکی از بچه ها() میگیریم...سر کلاس سیالات هم به همین شکل...

_به این فکر کنید که سر کلاس برنامه چیزای به دردبخور(که عمرا به دردمون نمیخورن)یاد میگیریم یا شاید فکر کردن به اینکه آخرش قراره با شب امتحانی درس خوندن یه نمره ی خوبی ازش بگیرید بیشتر خوشحالتون کنه...

_به این فکر کنید که سر کلاس محاسبات وقتی که دکتر دشتی بهتون کار میده و میگه برید ترجمه کنید و بیارید در واقع دارید باهاش پروژه کار میکنید و این خیلی میتونه هیجان انگیز باشه...

_به این فکر کنید که سر کلاس شیمی آلی وقتی که کلانتری(آخه نه دکترا داره نه میتونم بهش بگم استاد) مدلای اتمی مواد رو درست میکنه چقدر میخندیم...دو دقیقه یه بار یکی از اینا از دستش میفته و تا اون ور کلاس قل میخوره... یا اون آخرش که میخواد بازش کنه چه صدایی میده!

به این فکر کنید که تو آزهایی که دارید چقدر با واقعیت سر و کار دارید و جدا از اینکه چقدر میتونید سر کلاس خوش بگذرونید،چقدر دارید با چیزای جالب و عجیب  غریب آشنا میشید(خیلی هم که عجیب نیستن ولی بالاخره باید یه جوری ازش تعریف کنم دیگه!)اما این رو نمیشه رد کرد که ما رو جای دیگه تو آزمایشگا راه نمیدن پس تا میتونید چیز یاد بگیرید و یا اینکه تا میتونید بزنید همه چیزو بشکنید که دیگه تو آزمایشگاه نخواهید بود!

به این فکر کنید که....

  

 

بسم الله...

پس بلند شو خودت رو جمع و جور کن و



  چیزای زیادی برای گفتن دارم ولی همه ی اونها رو نمیگم و در عوض اشاراه ای دارم به یکی از نوشته ها در یکی از وبلاگهای دانشجویی: 

سعي داريم باكمك هم آيينه اي بسازيم ازاتفاقات 4سال دانشجويمان! 

4 سالي كه شايد خيلي دوست داشتيم  بارها و بارها به يادش بياوريم!
4سال  طلايي  كه دريك گروه شكل ميگيره!
اينجا احتمالا پاتوق همون گروهه!




سلام به همه

یه شعر از مولانا براتون گذاشتم که به نظرم جالب اومد، امیدوارم نظر شما هم همین باشه.

حتما بخونیدش و نظرتونو بگید.

هر لحظه به شکلی بت عيار در آمد                  دل برد و نهان شد

هر دم به لباس دگران يار بر آمد                     گه پير و جوان شد
.

.

.

.

.

 

 



ادامه مطلب ...


  اونایی که ماهواره دم دستشون هست احتمالا با شبکه ای به نام manoto2 آشنا هستند.این شبکه تا اونجایی دلتون کش داشته باشه و بخواد مستند داره.اصلا یه شبکه مخصوص مستند علمی.هر چی که بخواید.از سفر توی زمان گرفته تا کارای مهندسی و مستند حیات وحش و ... و این چیزی که الأن مد نظر منه یعنی توقف زمان.اسم یه برنامش هم دقیقا همینه.توقف زمان.توی این برنامه از چیزایی که شاید هر روز و هر دقیقه صدها بار جلوی چشمامون اتفاق میفته با سرعت بالا فیلم گرفته میشه .توی این فیلمها و در بازبینی اونها چیزهایی مشخص میشه که واقعا شگفت آوره.و البته عکسهایی مربوط به اونها هم خیلی زیبا هستند.حالا سعی کردم چند عکسی از اونهایی که به نظرم بهتر از بقیه بودن براتون بذارم تا اگر شما جزو اون افرادی نیستید که با ماهواره میونه ای داشته باشید حداقل از این عکسا لذت و بهره ی کافی رو ببرید...

 عکس‌برداری از عبور گلوله



ادامه مطلب ...


 تصاویر زیر مقایسه ای بین ایستگاه های مترو درتهران و چند شهر دیگر جهان است .

به نظر شما تا چند سال (یا قرن) دیگه ایستگاه های متروی تهران هم به گستردگی شهری مثل لندن میرسه !؟

نقشه مترو،کارمند بانک سینا،http://www.hsb-sina.mihanblog.com
تهران


نقشه مترو،کارمند بانک سینا،http://www.hsb-sina.mihanblog.com
لندن
نقشه مترو،کارمند بانک سینا،http://www.hsb-sina.mihanblog.com
پاریس


نقشه مترو،کارمند بانک سینا،http://www.hsb-sina.mihanblog.com
سئول


نقشه مترو،کارمند بانک سینا،http://www.hsb-sina.mihanblog.com
توکیو


نقشه مترو،کارمند بانک سینا،http://www.hsb-sina.mihanblog.com
برلین


نقشه مترو،کارمند بانک سینا،http://www.hsb-sina.mihanblog.com
نیویورک

 



  چند تا کاریکاتور دیگه هم گذاشتم... امیدوارم خوشتون بیاد

Amazing Cartoons



ادامه مطلب ...


با امید داشتن سالی خوش،برای بعضی ها سالی قلبی(پر عشق!)،سالی پر برکت،سالی پر مهر،بدون جنگ،بدون کینه،سبز!،پر آرامش،در صلح،پربار،پر نمره،بی منت،با نعمت،خوش رقبت،پر همت،پر سلامت و ... مفتخر هستم شما را به سال 90 معرفی کنم و به شما خیر مقدم عرض نمایم.

به سال 90 خوش آمدید.سال 90،این بچه های مهندسی شیمی88 با هنر،میخوام که تا میتونی تحویلشون بگیری و ... .بچه ها این سال90 شمسی هست.همونی که خاتمه دهنده ی دهه ی 80 هست.همونی که قراره برای ما خیلی مهم بشه و احتمالا سرشار از امید و سرآغازی برای تغییر و تحول و دست یافتن به هرآنچه که ته قلبمون به عنوان یه آرزوی بزرگ یا کوچیک بهش اعتقاد داریم. 

 اینجا هم یه دونه از اینا گذاشتم

فایل فلش همراه با آهنگی مخصوص عید !( همراه با خواننده)

امیدوارم خوشتون بیاد.

 

و یه چیز دیگه هم اینجا داریم: 


بوي باران بوي سبزه بوي خاك
شاخه‌هاي شسته باران خورده پاك
آسمان آبي و ابر سپيد
برگهاي سبز بيـــــــــد
عطر نرگس رقص باد
نغمه شوق پرستوهاي شاد
خلوت گرم كبوترهاي مست
نرم نرمك مي‌رسد اينك بهار
خوش به حال روزگار

خوش به حال چشمه‌ها و دشتها
خوش به حال لاله‌ها و سبزه‌ها
خوش به حال غنچه‌هاي نيمه باز
خوش به حال دختر ميخك كه مي‌خندد به ناز
خوش به حال جام لبريز از شراب
خوش به حال آفتاب

نرم نرمك مي‌رسد اينك بهار
خوش به حال روزگار 

اي دل من گرچه دراين روزگار
جامه رنگين نمي‌پوشي به كام
باده رنگين نمي‌نوشي ز جام
نقل و سبزه در ميان سفره نيست
جامت از آن مِي كه مي‌بايد تهي است
اي دريغ از تو اگر چون گل نرقصي با نسيم
اي دريغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
اي دريغ از ما اگر كامي نگيريم از بهار

نرم نرمك مي‌رسد اينك بهار
خوش به حال روزگار

گر نكوبي شيشه غم را به سنگ
هفت رنگش مي‌شود هفتاد رنگ 


اي دريغ از تو اگر چون گل نرقصي با نسيم
اي دريغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
اي دريغ از ما اگر كامي نگيريم از بهار

نرم نرمك مي‌رسد اينك بهار
خوش به حال روزگار

 

همین شعر بالایی با صدای استاد شجریان

کلیک کنید _تصنیف بوی باران